«شیمر»
در حد «خنه خر» زیر پای مدرسه از «شیمر» میترسم.شاید بیشتر.از همه چیزش میترسم.از لباس یک دست قرمزش.از آن کلاه خود نقره ای و تورهای فلزی که میریزد دور گوش و گردنش. از آن دو ادامه مطلب
آقا اجازه؟!
«برای شروع ماه مهربان! » دست چپ را می زند زیر چانه و با دست راست دفتر نمره را باز می کند. چشمهایش رو اسم ها می لغزند،از بالا به پایین و به ته که ادامه مطلب
دنگا(۱۱)
دنگا ۱۱ زن دیگچه ی روحی اش را دست گرفته و افتاده توی دنگا پی رد زدن گوسفندش.دیگچه اش نقلی است و سبک.وزن و قواره ی دیگچه ها با تعداد گوسفند رابطه ی مستقیم دارد.آنها ادامه مطلب
دنگا(۱۰)
«نِش اَفتو» تازه روی «خَش»را رنگ زرد بی حالی زده که گله از گدار«میلَک» سرازیر می شود و آرامش «دنگا» را به باد می دهد. انگار که سیخ کرده باشند توی «آغال مینج» یکباره«دنگا» پر ادامه مطلب
دنگا(۹)
اول از همه بزغاله ها می فهمند.نمیدانم بو میکشند یا صدایی میشنوند ولی هنوز هیچ خبری هیچ جا نیست بزغاله ها پیشاپیش آمدن گله را میفهمند.در اینجور مواقع دست از جست و خیز برمیدارند،چشمها را ادامه مطلب
دنگا(۸)
-نه خَیر.کلته ی علی چی بدرد مُخُرَ؟اونجه خفَ یه،زمی کم دره،کُهاش آباد نِیه.تلخاش خوردی یه گله نمتنه اُو باخرَ.گله دزونجه دست پاش بستَیَ.گوسبندا از بین مرَن[۱] -خاب اگر بخرِم کی کلته ی علی ایکه نِیَ،درشره ادامه مطلب