نجمه عبداللهی 3652 روز پیش
بازدید 125 ۱۶ دیدگاه

خاطرات حیتا نشینان قدیم

سلام به همه دوستان. خاطره های زیادی رو هر کدوم از ما از زبان بزرگانمان شنیده ایم از گذشته های دور رودمعجن. هر کدوم از این خاطرات هر چند کوچک اما پر اهمیت هستند چرا که به نوعی بیان اونها ارتباط ما با گذشتگانمان میباشد. یکی از این خاطرات رو که از زبان بزرگان شنیده ام بازگو میکنم.

نقل شده در زمانهای خیلی دورتر یعنی شاید زمانی که پدر بزرگهای ما نیز جوان یا جوانتر بوده اند، در یکی از روزهای گرم تابستان طبق معمول همه روزه مردم و اهالی در سر زمینهای کشاورزیشان مشغول کار بوده اند. ناگهان هوا ابری و کمی سرد میشود به طوری که اهالی تعجب میکنند که در این فصل چه وقت بارندگی است اما با گذشت زمان هوا سرد و سردتر شده و آسمان درهم میشود تا تعجب اهالی را دوچندان کند. کار به اینجا ختم نمیشود و سرمای هوا به حدی میرسد که گویی چله زمستان است و آسمان نیز تگرگی و بارانی ، خلاصه آنقدر اوضاع خراب میشود که مردمی که در زمینهای کشاورزی مشغول به کار بوده اند تنها جانشان را برمیدارند و به پناهگاهی میروند و دیگر به فکر نجات دامهایشان نبوده اند. در اثر سرما و تگرگ تعداد زیادی ازحیوانات مثل گاوها و  … تلف میشوند. بعد گذشت چندین ساعت    کم کم هوا از آن حالت خارج شده کمی گرمتر میشود تگرگ قطع شده و در نهایت گرمای هوا به حالت عادی تابستانی و داغ خود میرسد و اوضاع به روال عادی برمیگردد به طوری که اجساد حیوانات تلف شده در همان روز میگنندد و …

این یکی از خاطرات عجیب و جالبPicture حیتا نشینان گذشته بود که اگر از پدربزرگها یا مادربزرگهایتان جویا شوید حتما آنرا برایتان تعریف خواهند کرد.

نظرات کاربران

با نظرات خود، ما را در ادامه مسیر راهنما باشید.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. ای خدایی که خالق خرسی
    بنده را آفریده ای مرسی
    درود بر سر کار خانم عبداللهی
    قبل ازبیان هر سخن گهر باری باید به حضور شما عرض کنم خوب بود در مقدمه این حکایت وروایت در خصوص این غیبتی که از صغری و کبری گذشته توضیحی ولو مختصر بیان می فرمودید چون بنده بیش از حد تصور نگران شده بودم نه تنها برای شما بلکه برای دلیر مردان حیتا همچون سالار علی نجفی و حاج مجتبی عبداللهی وعیره………
    در هر حال امیدوارم این آرامش طولانی همان آرامش قبل از طوفان باشد. ان شاالله
    و اما این حکایت دور از ذهن نیست تا همین چند روز پیش در تربت حیدریه شبها بخاری روشن می کردیم و روزها کولر و این نشانه کویری شدن آب و هو.ای تربت است که به سراغمان آمده است
    یاد بادا خرمن و آن چک زدن
    روی خرمن وارو و پشتک زدن
    یاد بادا پونه ها و جوی و باغ
    مادران مهربان و نان داغ
    :SS: :SS: :SS: :gol:

    1. سلام بر جنابان استوار و محزونی نامقی یاران باوفای حیتا در روزهای تنهایی و بی کسی حیتا. این رو واقعا میگم چرا که توی این مدت که همه ما دوستان حیتایی به نحوی دور ماندیم از حیتا شما همچنان پای ثابت نظر و مطلب بودین. در جواب جناب استوار باید بگم که خیلی وقته چند تا مطلب دارم حتی پیشنویس اون رو هم آماده کرده بودم اما واقعا فرصت نشد. جناب نامقی نیز باید بدانند که حتما جناب ناشناس منظورشان این نبوده که شما را غریبه بپندارند و … این حتی باعث خوشحالی است که غیر رودمعجنیها نیز جذب حیتا و عضو آن شوند. باز هم از شما متشکرم و سپاسگذار از وقتی که برای مطلب گذاشتین. :gol: :gol:

  2. سلام خانم عبداللهی خسته نباشین مطلب جالبی بود فقط اگه میتونین اسامی کسایی که تو عکس بالا هستن رو بنویسین تا شناسایی بشن…ممنون

    1. سلام جناب عباسی . این عکس رو من از گالری حیتا گرفتم چون به نظرم جالب اومد و با فضای مطلب همخوانی داشت اما اسامی کسانی رو که در عکس هستند نمیدونم. میتونین با مراجعه به مطالب گذشته حیتا و همین مطلبی که عکس مربوط به اون هست اسامی رو پیدا کنین. متشکرم از وقتی که برای مطلب گذاشتین. :gol:

  3. درود بر سرکار خانم عبداللهی
    عاقبت سکوت حیتا را شکستید شما خوبان اگر بنویسید دوستان دیگر نیز بهتر بمیدان خواهند آمد چون بنده را باری بهر جهت پنداشته و از خودشان نمی دانند ولی بنده علیرغم این گونه پنداشتها حسب علاقه ام به واژه ای بنام رود معجن گاهی به قلمرو دوستان آمده وچند سطری بر مجاز حیتا می نویسم .
    قلمتان پویا :gol:

    1. متشکرم حناب محزونی. توی نظری که برای آقای استوار نوشتم توضیحات لازم داده شد. :gol: :gol:

  4. درود برنجمه عزیز.بازگشت پرشوری به حیتا داشتی.
    بسیارخاطره جالب ودرعین حال کمی بود.ازهمه جالب ترتجزیه اجساد حیوانات براثرگرم شدن بیش ازحدهوابود.
    موفق باشی :gol:

    1. درود بر تو فروغ عزیزم. خوب خودت که در جریان هستی واسه همین خاطره کوچیک از چند نفر پرس و جو کردم تا صحت و سقم اون و کم و کیف ماجرا رو درارم . اما چون خاطره مال خیلی سال پیش هست بزرگترها اون هم به همین صورت مختصر خاطره رو تعریف کردن. . ممنون عزیزم از وقتی که گذاشتی :gol: :gol: :gol:

  5. سلام کارگردان سریال گذری بر روستاهای زیبای ایران

    هرچند مطلب متفاوتی بود ولی نوید حیات مجددی بود بر بام حیتا. ممنون

    1. جناب نبکوعقیده سلام بر شما . خوشحالم که توجه داشتین. من هم امیدوارم هر چه سریعتر حیات دوباره حیتا را شاهد باشیم. ممنون و سپاسگذارم :gol: :gol:

  6. سلام
    راستش من این خاطره رو تا حالا نشنیده بودم
    ولی مطالبتون مثل همیشه کار شده و درست حسابیه ممنون

    1. ممنون جناب امیدوار. من این خاطره رو از زبان بزرگان شنیده ام. حتما اگه شما هم از پدربزرگ یا مادربزرگتان جویا شوید برایتان تعریف کنند. ممنون بابت لطفی که نسبت به مطالبم دارید :gol: :gol:

  7. سلام. منم این خاطره رو نشنیده بودم. خیلی جالب بود. :gol:

    1. خانم احمدپور از شما هم متشکرم و خوشحالم که مورد توجه قرار گرفت :gol: :gol: