روز خمیر
آن سالها در ده ما نانوایی نبود و هر خانوادهای باید مستقلاً نانش را میپخت که کاری دشوار بود. معمولاً ماهی یا دو ماهی یک بار حجم زیادی نان میپختند و در صندوق چوبی مخصوصی که «نودو» [ناندانی] نام داشت، نگهداری میکردند. نانها تا یک ماه نرم و ملایم میماند و بیات نمیشد و بوی نان مانده نداشت. در رودمعجن سه چهار خانم نانوا بودند که مردم از آنها نوبت میگرفتند. مثلاَ مرحوم مادر اسماعیل امیری، زیور حبُد، سکینه، زن جلال و … خدا بیامرز سکینه نانوای ما بود و یک روز از یک ساعت به اذان صبح شروع میکردند تا غروب پانصد تا نان میپختند. آن روز را اصطلاحاً میگفتند «روز خمیر». روزهای خمیر روزهای سختی بود. مادرم عصبانی بود و خسته و پدرم روز قبل هیزم تنور را آماده میکرد و سحر از خانه به باغ و صحرا میزد، معمولاً میرفت چشمهپاش. در سال ۱۳۶۲ در یک روز گرم ماه رمضان خمیر داشتیم و در کنار مصیبت خمیر افطار هم مهمان داشتیم. پدر بزرگ آن روزها پیر بود از عصر میآمد برای افطار، گشنه میشد و بدجوری غر میزد. مادر بزرگ پشت در از دست غرهای پدر بزرگم خودش را میزد و به من میگفت برو سرش را بند کن. آن روز در واویلنای خمیر و گرما و میهمانهای ناخوانده و گشنگی بابا بزرگ و غرولند مادر بزرگ این چند بیت را نوشتم که پدر بزرگ را سخت خوش آمد و کمکم کرد تا جفت و جورش کردیم. بعد از افطار گفت بخوانم. مهمانها خندیدند اما پدرم حسابی روده بر شده بود و مادرم عصبانی. رو به پدرم کرد و گفت: «بخند! ای موزدی زحمتای مویه!»
بعدها مادرم میگفت برایش شعر خمیر را بخوانم. میخواندم و حسابی میخندید. کیف میکرد انگار شاعری برای پادشاه قصیدهی فتح بخواند :
فایل صوتی شعر را بشنوید khmira_imro_listen
سلام آقای دکتر شعر خیلی جالبی بود مخصوصا تشبیه صورت سکینه به فطیر خیلی قشنگ بود.
حتما شعرهای زیادی داریدکه به زبان محلی گفتین بگذارید استفاده میکنیم.ممنون خداقوت
شعر بسیار جالبیه مخصوصا اگر ادم برای خودش با صدای بلند بخونه یک جورهایی حس نقالهایی که شاهنامه و شعرهای حماسی میخوانند بهش دست میده!!روزهای خمیر هم واقعا روزهای جالبی بودند.مادرها روزها ی خمیر واقعا حکم امیر را داشتند هرچند امیرانی که بندگان خدا از اذان صبح تا اذان مغرب کارشان«وارختن» بود «زوله» کردن و «تنر دندوختن» و شب که میشد از درد پا و کمر و دست به زحمت میتوانستند بخوابند.
بسیار جذاب بود و خاطره انگیز آقای دکتر.خدا قوت
بسیار خاطره انگیز بود.پیروز و موفق باشید. یادم می آید روزهای خمیر در منزل ما حالت فوق العاده اعلام می شد . در بهار همراه نوبت شیر گله، نوید یک “چینگَلی”ی خوش مزه را می داد و پیامد آن در زمستان ها “قلٍف” های دلپذیر بود. خدا بیامورزد مرحوم سکینه و همسر شکرا… را که سرشار از مهربانی بودند و من خیلی آنها را دوست می داشتم.
بنام خدا/سلام/ درود بر جناب دکتر فتوحی عزیز. قطعا از محالات است کسی که در کودکی اینگونه زیبا شعر بسراید در میان سالی که به فول معروف به پختگی لازم میرسد سکوت کند به خصوص با لهجه محلی که بسیار دشوار است منتظر طبع لطیفتان هستیم . یاد کردی ز تنور و ز زنان نونوا // نون ما سوخته و یا ایکه خمیره امرو// ای خوش آنروز همه دور و بر هم بودم // رفت و آمد شده کم دیر به دیره امرو // غم و غصه همه جا گشته فراون دکتر // خنده ها در دیل ما مثل اسیره امرو :SS: :SS: :gol: :gol: :gol:
@حامد نجفی
حامد جان !
چیزهایی گفته ام اما سست و بی مناسبت است. منتظرم مناسبتی بیاید و تقدیم کنم.
@علی نجفی
علی جان!
ممنونم. کاش این اصطلاحات «وارختن» «زوله» کردن و «تنر دندوختن» هم تو شعر می اومد. اما نیومده! ضمناً منتظر قولی که دادی هستم.
بدرود
@محمود مدرسی
جناب مدرسی
یاد آرید از «قلف»های شو خکیستر مون تنور
قرصوقای پور جزغله، قیماق و تهی نوی راغنی
@سلیمان استوار
سلیمان خان عزیز
هجده ساله بودم نه کودک! کاکا
اما قابل اگر باشد به روی چشم تقدیم می کنم.
بسیار جالب بود جناب دکتر. آدم رو یاد شعرهای حماسی میندازه. معلومه که از همون نوجوانی ذوق و استعداد ادبیات در وجودتون بوده . خداوند به حجی زهرا عمر با عزت عطا کند . کار کردن با او و در کنار او بودن خیلی لذت بخشه و خستگی کار را اصلا متوجه نمیشی :SS:
@مرادی
نوهی عمو جان! زینده بشی ایشالله
حجی زهرا، به گردن مو خیله حق دره. مور کلو کیرده. خدا عومرشر از کوی میلکو بلندتر کنه. ایلاه آمی!
روز خمیر حتی برای نسل ما خاطره انگیز است چه برسد به قبلیان و کسانی که مدتی در رودمعجن زیسته اند . (قورصوق شیری ) مطالبه اصلی ما در روز خمیر بود که گاهی نصیبکان می شد و گاهی نه .
شعر شما هم که بسیار زیبا سرایش یافته است آنهم در دوران جوانی . :SS: بسیار بسیار عالی بود.
جناب اقای دکتر فتوحی باسلام خیلی خودمانی ودلنشین بود البته بنده وصف روز خمیر را در منزل دانشجویی منزل اقای کاهه (تهران ) شنیدم ، اقای دکتر جواب ایمیل ارسال نشد . ارزوی بهروزی وتوفیق در دیار فرنگ را برای شما وخانواده محترم را ارزومندم
ممنون جناب دکتر .واقعا جالب بود.
فکر میکنم همه از روزهای خمیر خاطره دارند.یادمه زمانی که بچه بودیم روزهای خمیر دنبال این بودیم که یک تکه خمیر برداریم و خمیر بازی کنیم یا به زن نانوا نگاه میکردیم که به چه مهارتی نون رو به تنور میزد و برمیداشت . بوی نان تازه رو هم خیلی دوست داشتم.
خسته نباشید :SS:
@علی نیکوعقیده
علی عزیز
خاطرات بودن با شما در دورۀ دانشجویی و منزل آقای کاهه شیرین ترین بخش زندگی من است. کاش روزی بشود آنها را نوشت. بله «تقدیر چنین بود». ضمناً من هیچ ایمیلی از شما دریافت نکردهام. دو باره ارسال فرمایید «کی جورعت دره کغذ علی آقا ر جواب نده؟!.
@سارا عبداللهی
سارا خانم ممنون
بوی نان تازه هوش از سرم می برد. زنده و پایدار باشید.
سلام جناب دکتر واقعا زیبا بود مثل همیشه .موقع خوندن شعر خیلی با خودم خندیدم :YY: چون نمیتونستم بخونم یعنی خیلی بد خوندم :TT: ومطمئنم بودم که این مدلی نیست وخیلی زیباتر از اینی هست که دارم میخونم :Y: .بازم ممنون و متشکر.
@پروین مدرسی
پروین خانم
خوب شد نوشتین که خوندنش براتون دشواره! منم فایل صوتیشو گذاشتم و شعر رو سعی کردم با لهجه بخونم. تا نسل سوم که احتمالا خوندن این خط براشون دشواره یا لهجهی رودمعجن رو خوب نمی شناسن بی نصیب نونن!
ممنون از یادآوریتون
جناب آقای دکتر فتوحی
فایل صوتی، ایده ی بسیار جالبی بود و جذابتر از آن قرائت زیبا و فنی جنابعالی بود اعضای خانواده مخصوصا همسرم خیلی از آن خوششان آمد و مراتب تشکر آنها را نیز به شما تقدیم می کنم.
امیدوار این ایده در سایت توسعه بیشتری پیدا کند و در آینده شاهدآرشیو صوتی غنی با گویش رودمعجنی باشیم.
@محمود مدرسی
ممنونم بزرگوار
خدمت همسر گرامی و نورچشمیها سلام برسانید. از اینکه وقت ارزشمندتان را صرف گوش دادن این وجیزه فرمودید بینهایت مایه مسرت وشادمانی شد. برای من این نوشته ها تنها معبر و مجرای همدلی و همزبانی با یاران قدیم و مهربانان صمیم است. زلالترین روزهای زندگی را در این لهجه و در کنار شماها گذراندهام. مرور آن لحظات زلال بیش از هر جیزی شادمانی و خرسندی به من می دهد.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بو الهوسی بود
سلام جناب دکتر
من هم با نظر آقای مدرسی موافقم، من و خانواده ام هم واقعا از شنیدن این شعرقشنگ که با با لهجه شیرین شما قشنگ تر شده بود لذت بردیم :SS: . بسیار بسیار سپاسگزاریم :gol: :gol: :gol:
:R: بلی
سلام شعر جالبی بود..دنبال علی اکبر کارگر که سالهای ۶۴ ۶۵ باهم جبهه بودیم هستم .اگه صذا مو داری با ۰۹۱۵۳۷۷۱۲۹۱ تماس بگیر لطفا.