محمود مدرسی 4785 روز پیش
بازدید 156 ۱۴ دیدگاه

اوسو

داستان “چروخ” آقای دکتر مرا برد به دوران کودکی و”باغای تهروی ” و زنده شدن خاطره ای نه چندان مهم ، تا از تنها حضورم در پای چروخ و یادآوری نیش زنبور آن روز و “اوسوی  مرحوم حاج عباس قانعی  ” انگیزه ای شود برای خواهش از دوستان اهل قلم ، خصوصا آقای دکتر فتوحی و – جناب زمستان – به جهت تحریر مطالبی  پیرامون موضوع “اوسو” و” مرحوم حاج عباس قانعی” به سبب ارادتی که به ایشان داشتم .

نظرات کاربران

با نظرات خود، ما را در ادامه مسیر راهنما باشید.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. زمستان گفت:

    پندار عزیز از اوسو کردنهای حاج عباس اینقدر خاطره دارم که خدا میداند.قطعا اگر عمری باشد و فرصتی در این باره خواهم نوشت به قدر بضاعت.لا اقل وظیفه ی نوه گی را باید بجا اورد.

  2. گمنام گفت:

    منم خاطرات جالبی دارم ازخدابیامورز.

  3. لا اقل یکی بگه ببینیم، اوسو خوراکیه، پوشیدنیه، ربطی به سو داره، ربطی به اوسول (سیل) داره ، به اینا ربطی نداره! :Y:

  4. چغازنبیل گفت:

    حتما اقای امید وار از باب تجاهل عارف سئوال میکنند والا نیک میدانند که اوسو همان افسون است وزنده یا حاج عباس قانعی اوسوگر نه حقی بود وتا جایی که یادم هست گاهی هم ممبوری شو از جیب جالیسقه اش بدر میکرد ودمشو باز مکیردمیخواند ( بستم دم مار و دم عقرب بستم ) وبع تیغه ره میبست ومگذاشت دجیبش ومگفت خلاص.گاهی هم میگفتند منتر کردن

  5. یادش بخیر وقتی زنبور به شدت مرا در بچگی نیش زده بود. مادرم مرا می برد تا حجی عباس اوسو کند. در راه یکی جلوی ما را گرفت و گفت ( بِبَرش بِ درمونگا تا پِش دَس سوزَنِش زنه)
    ما هم برگشتیم و آمپول بر محل مربوطه زدند و خوب شدیم و کار به اوسو نکشید. کاش اجازه میدادند ببریم اوسو کنند تا الان که داشتم این خاطره رو مینوشتم از اوسو میگفتم. یکی دو باری سر اوسو بودم اما خیلی جزئیاتش یادم نمیاد.

  6. پونه گفت:

    منم از بزرگترهام چند روایتی از اوسو یا همون منتر کردن شنیدم.حتی اون اذکار و اورادی که مرحوم حاج عباس میخوندن!ولی موقع شنیدن اون ها تقریبا چیزی نفهمیدم :OO: و به همون حکایت بسنده میکردم!خسته نباشید

  7. چغازنبیل گفت:

    جناب پونه که نمیدانم خانم بگم یا اقاتاجاییکه یادم مونده اون اوراد واذکار چنین بودو
    اعوذ بالله من شرالسها والسهیه ومن شرکل عقربن ورتیلن وشبگزن ودلمکن وحیه شچن قرنین کرکوتن کرکوها کوف کوف کوف
    البته چند بار این جملات باضافه جملات نامفهوم دیگری تکرار میشد وبه محل گزیدگی فوت میشد

  8. آميتيس آميتيس گفت:

    سلام بر پندار عزیز از مطلب زیباییت ممنون. برای من که خیلی جالب بود. خسته نباشین. منتظر مطلبهای بعدی شما هستیم. :VV: :SS:

  9. سلام بر پندار گرامی
    من اولین باره که واژه “اوسو” رو میشنوم، تا اونجاییکه من متوجه شدم به عمل خاصی گفته میشه که طی اون زهر عقرب، مار ویا زنبور رو از تن فرد نیش خورده بیرون میکشند و همزمان با اون اوراد خاصی به زبون میارن درسته؟؟؟؟ اماآیاواقعااین روش موثر بوده؟از جناب زمستان استدعا دارم یکی از خاطراتشون رو در مورد اوسو بنویسن که من و افرادیکه این مراسمو نمیشناسیم بیشتر باهاش آشنا بشیم. متشکرم :gol:

  10. اوحده اوو گفت:

    باز هم مدینه گفتیو کردی کبابم. یادش بخیر هیچ وقت یادم نمیره وقتی که یکی رو که عقرب یا مار نیشش زده بود ومیاوردنش خونه بابا بزرگم وما اونجا بودیم همه با یک شور وهیجانی دوروبر ش مینشستیم وبابا بزرگ شروع میکرد به اوسو کردن ومن هیچ وقت متوجه نشدم که چی داره میگه از بس که تند تند میگفت . البته من علاوه بر این بابابزرگم اون یکی بابا بزرگم هم دهن گرگ رو میبست که خودم به عینه شاهد این قضیه بودم واینم فکر کنم یک نوع از همین افسون ها بود که اورادی رو میخوند وگوسفندی که شب بیرون مونده بود نمیزاشت گرگا تا صب بخورنش وتا اونجایی که من در جریانم وسوال کردم از بزرگترا برمیگرده به همون ریاضت های مذهبی که فکر کنم بعد ها زمستان با اطلاعات کافی که داره وجمع آوری میکنه بتونه دقیقا این مسئله رو بگه خدا رحمتت کنه بابا بزرگ یهویی خیلی دلم هواتو کرد :N:

  11. سلام برپندارگرامی ازمطلب خوبت کمال تشکررادارم من هم خاطرات حاج عباس قانعی راازمادرم شنیده ام ممنون :SS: :gol: :gol: :SS:

  12. @چغازنبیل
    ممنون بابت توضیحات دقیقتون
    ولی باور کنید من معنی و کاربردشو نمیدونستم!

  13. دیشدوو گفت:

    مدیریت تو هم محمد مثل حبیب کاشانی تو فوتباله آبروی مارو بردی
    پس زودتر حیاکن رهاکن :U: :U: :U:

  14. تا جایی که میدونم اوسو کردن رو فقط پدر بزرگم میدونست که اون هم فکر کنم از بزرگانش به ارث برده بود. میدونم که ۴۰ شبانه روز ریاضت کشیده بوده به این صورت که مثلا خوراک این ۴۰ روز،روزانه خوردن چند تا بادوم یا … بوده و توی این ۴۰ روز دعاهای مخصوصی رو یاد میگرفتن البته این اطلاعات من چیزی بوده که پراکنده از بزرگان شنیدم و ممکنه بعضی جاهاش درست نباشه اما در کل یه همچین قضیه ای بوده که اوسو رو هر کسی نمیتونه انجام بده و چقدر هم خوب بود اگه میتونستیم این میراث ارزشمند پدربزرگ رو داشته باشیم و یه نفر اونو ادامه میداد. یه چیز دیگه هم اینکه توی همه مواردی که پیش پدربزرگ میاوردند جهت درمان اون با آغوش باز از همه پذیرایی میکرد و به غیر از این که هزینه درمان نمیگرفت بیشتر اوقات از خودش مایه میگذاشت مخصوصا تخم مرغهایی که توی بیشتر موارد درمان به کار میامد.(روحش شاد)