علی نجفی 5044 روز پیش
بازدید 152 ۱۰ دیدگاه

بوی ماه مهربان ۳

 

یکی از همین پنجشنبه ها یا شنبه های نبودن اقای جنتی و میر
نوروزی شدن من بود که ان اتفاق افتاد.زنگ تفریح بود.هر کداممان ساندویچی که مادرها
صبح پیچیده بودند و گذاشته بودند توی کیف یا پلاستیکمان را  در اورده و مشغول سق زدن بودیم.ساندویچها عموما
شامل نان و ماست میشد و گاهی که تحویلمان میگرفتند  یک تخم مرغ “خیگینه” هم میشد لابلای
انبوهی از نان پیدا کرد.زنگ تفریح روی پله های در ورودی مدرسه ی وسطی با مجتبی
نشسته بودیم.محمد از کنارمان رد شد.ساندویچش را سق میزد.من گمانم نان و ماست داشتم
و مجتبی هم یک چیزی داشت توی همین مایه ها.محمد که از کنارمان رد شد
بوی”قارمه”مثل پتک خودش را کوبید به دماغم. از یک طرف نان و ماست بد مصب
از گلو پائین نمیرفت و از طرف دیگر وسوسه ی خوردن “قارمه”انسان را از
هرگونه شرافت انسانی تهی میکرد.محمد را صدا زدم.امد.گفتم”دمون نوت چیشه
دری؟”.همونجور که لقمه را چپانده بود توی دهانش نگاهی به من کرد و
گفت”قارمه درم”گفتم”مورم یک کمه ده”محمد اخم کرد و
گفت”نمتم.خادم گشنیم میم بخارم.تو کی از خادت نو دری.تازه مارم ورگوفته ب یکه
ندی همشر خادت باخری”.متاسفانه همیشه اینطور بوده که با زبان خوش نمیشود توی
این مملکت به جایی رسید و مدام باید از زور و ارعاب و تهدید استفاده کرد.با تحکم
گفتم”نوتر نیصبه کو نیصبشر بده به مو”محمد در حالیکه میخواست برود
گفت”نمتم مرگتر باخار”.اوضاع خرابتر شد.نه تنها”قارمه “نخورده
بودم فحش هم خورده بودم.باید اخرین تیر در ترکش را رها میکردم.گفتم”یا نوتر
نیصبه منی و مورم متی یا ایسمتر مینویسم متم با اقای جنتی تا دواتر بده”.این
حرف قاعدتا باید مثمر ثمر واقع میشد و محمد کوتاه میامد اما گویا
“قارمه”عقل مصلحت اندیش محمد را هم پاک زایل کرده بود شاید هم پیش خودش
فکر میکرد خوردن یک ساندویچ “قارمه” بدون شریک کردن کسی ارزش هر تنبیهی
را دارد.نمیدانم.هر چه بود محمد نه ورداشت و نه گذاشت توی چشمم نگاه کرد و
گفت”هر کر دیلت میه کنی کو مو نرمگوک قارمت نمتم”این را گفت و یک لقمه ی
حسابی دیگر چپاند توی دهانش و رفت.کاربد از بدتر شد.رعیت در مقابل نماینده ی تام
الاختیار سلطان طغیان کرده بود و قدرت سلطان و نماینده اش را به چالش کشیده
بود.باید کاری میکردم.اگر محمد  جزای این
تمرد و طغیانش را نمیدید از فردا نمیشد کلاس را اداره کرد.دیگر کلاهم بی پشم میشد
و حنایم پیش همه بی رنگ.دیگر کی میتوانست کلاس را بچرخاند.

در صدر لیست ادمهای خطا کار اسم محمد را نوشتم.یکشنبه صبح
اقای جنتی امد.وارد کلاس که شد برپا دادم.همه بلند شدند.فرمان نشستن داد،همه
نشستند.اولین کاری که روزهای یکشنبه میکرد لیست مجرمین را برای تنبیه از من
میخواست.لیستم همیشه چهار پنج نفر مجرم داشت اما ان روز فقط اسم محمد را نوشته
بودم.گمانم در مقابل خطا و تمرد محمد خطاهای بقیه به چشمم ناچیز امده بود یا شایدم
میخواستم لذت “قلیه قلیه قارمه”هایی که با من شریک نشده بود را به دلش
کباب کنم.جنتی طبق معمول بی هیچ پرسشی محمد را فراخواند و حسابی حسابش را رسید.محمد
داد و بیداد میکرد و ناله هایش گوش فلک را کر کرده بود و من حتی یک لحظه هم وجدانم
معذب نشد.”قارمه”حتی وجدان را هم کور میکند.جنتی محمد را “نرم و
نهل”کرد.محمد “خیل و فیش”کنان امد و توی میزش نشست و من هرچه به
وجدانم نگاه کردم دیدم انگار نه انگار.اصلا معذب نبود.

فردا شد.توی کلاس بچه ها را ساکت میکردم.هنوز جنتی نیامده
بود.محمد هم نیامده بود.توی گیر و دار ساکت کردن بچه ها صدای گنگ گفتگوی زنی با
اقای جنتی به گوشم رسید.دقت کردم.اشتباه نشنیده بودم.صدا صدای مادر محمد بود.یا
حضرت ابوالفظل محمد مادرش را اورده بود مدرسه.حسابم پاک بود.احتمالا از مقامم  عزل میشدم با تنبیهات مفصل.باید میفهمیدم جریا
ن از چه قرار است.از کلاس زدم بیرون.مادر محمد با
محمد و جنتی پشت در ورودی ساختمان مدرسه صحبت میکردند.رفتم پشت دیوار و گوش
ایستادم.مادر محمد میگفت”نه اقای  مدیر
بچی مو هیچکر نیکرده که شما بزیینش.او خدی بچی مو ورگوفته قارمم ده ای هم بنه
دیه.او هم اسمشر نووشته.شمام امیین بچی مور بزیین”.تمام تنم پشت دیوار داغ
شده بود.داشت حقیقت کشف میشد و من بدبخت.جنتی گفت”نه مادر من به این پسر
اطمینان دارم.اون اصلا اینجور ادمی نیست که به خاطر یک لقمه نون بیاد اسم بچه ی
شما رو بنویسه.لابد بچتون یک خطایی مرتکب شده”.ایول اقای جنتی.به این میگن
معلم.هوای نماینده اش رو همه جوره داره.مادر محمد گفت”شما اقای مدیر بیید از
مفصرته مپرسین که ای بچه چیگر کیرده که اسمشر نووشته.همیجوری که نبید وردرن بچای
مردمر بزنن”اقای جنتی گفت”من ازش میپرسم مادر.اما مطمئنم که قضیه
اینجوری نبوده که شما میگین”.مادر محمد کوتاه نمی امد”نخیر اقای
مدیر.شما ور هج و پوج بچی مور بزیین.او هم ورسرین لقمه ی قارمه ی که بچم ب مفصرته
ندیه”.اقای جنتی دید مادر محمد کوتاه نمی اید گفت”مادر جان من خودم
تحقیق میکنم اگر که واقعا داستان همینجور بود که شما میگین خودم به حساب اون پسر
رسیدگی میکنم”.پشت پنجره گمانم هرچی امام و پیامبر و ادم خوب که توی دنیا
میشناختم را واسطه قرار دادم تا این جریان به خوبی و خوشی ختم به خیر شود.به خدا
هم قول دادم که اگر شر این مسئله دامن گیرم نشود دیگر نگذارم بوی هیچ
“قارمه”ای چنان مدهوشم کند که حقیقت را زیر پا بگذارم.

ان روز مادر محمد رفت.جنتی امد سر کلاس.هر لحظه منتظر بودم
من را احظار کند و بکشد به استنطاق.روزها پشت سر هم امدندو رفتند.جنتی هیچ تحقیقی
در این مسئله نکرد. حتی به روی من هم نیارود. خطر گذشت .من همچنان بر قدرت ماندم
حتی پر قدرتر از سابق و همچنان گاهی بوی “قارمه”مدهوشم میکرد.

ثلث دوم که شاگرد اول شدم اقای جنتی دو جلد کتاب به من هدیه
کرد.قصه های خوب برای بچه های خوب.نوشته ی مهدی اذر یزدی که سه چهار سال پیش از
دنیا رفت.خدا رحمتش کند.یکی جلد قرمز بود و شامل قصه های قران میشد.قصه ی نو ح و
موسی و محمد و هود و یونس و از همه زیباتر داستان یوسف. دیگری جلد سبز بود و شامل
داستانهای کلیله و دمنه .هر دو به زبانی ساده و روان و برای نوجوانان نوشته شده
بود.لذتها بردم از این دو کتاب.شاید اقای جنتی داستان”قارمه”را یادش
نرفته بود که این دو کتاب را به من داد.شاید میخواست اینجوری بگوید ادم
باش.شاید……. 

نظرات کاربران

با نظرات خود، ما را در ادامه مسیر راهنما باشید.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. رودمعجنی گفت:

    علی جان دست مریزاد ماروخیلی خنداندی این نوشته ها رواینقدرواقعی مینویسی که وقتی میخونم خودمو دراون فضا تصور میکنم درضمنا اصلا به قیافه ات نمیاد اینقدرسنگدل باشی .


    خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست
    پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم

  2. دیشدوو گفت:

    آقای رودمعجنی وقتی پای قارمه ب میو ایه خصوصا ادم یک کمهم … فراخ بشه ازی بشتر انتظار نیه مو چون خادم دیشدوویم از ای چیزا خیله دیییم ولی قشنگ بو هر چن وازم فکر نکنم علی اکبر ایجوری بشه

  3. منصف گفت:

    واقعا که.من تازه شناختمت. این چه کاری بود کردی.کارد بخوره اون شکمت. باید تنبیه بشی.(شوخی کردم)مطلبت عالی بود.این بار از حالت توصیف خالی به حالت داستانی تبدیل شده بود.همچین حالتی واسه منم تو مشهد پیش اومده بود. من خودم سرمو تو حالت شری بچه گانه شکسته بودم اما وقتی بردنم بیمارستان و برگشتم انداختم تقصیر دوستم که اون لود که میز رو بلند کرد و….حسابی کتک جانانه ای خورد

  4. fotohi گفت:

    a val be riasat
    to az shimr om batari ali


    کمال سپاسگزاری را دارم از مرحمت این لقب

  5. آخ گفتی قارمه !!!!
    از کیه یک قارمه درست حسابی بنخوردیم!
    من شبیه این تجربه رو داشتم ،راهنمایی که بودم قرار بود به مدت یک ساعت بشم معلم کلاس و در حضور معلم ادبیاتمون درس بدم و درس بپرسم ، اما برعکس اینجا یه رفیق هیکل درشت بلانسبت خنگی داشتیم که هر جلسه پای تخته بود و درس جواب میداد و کتک میخورد ، ساعت قبلش یقه مارو تو حیاط گرفت و تهدید کرد که مبادا ….

    یادش بخیر چه روزایی بود.

  6. وای وای وای! اهی! پندری راسورمگن خدا چند هزار آی مخلوق دره.انه هم توم ادمه بییی در معنا؟محمد کی بیه؟بنت کوشت؟


    نه بنمکوشته خا هنوز

  7. پی باغ گفت:

    علی جان خوب بیادت بمونده ایجوچیزا خیلی خوب بود اگرایسری هوم قارمه داشتم دعوتت مونوم بخنه مه بیایی میثلیی سالهای قبل یادته شناختی یابرت نگاه مدرم .


    امرد نشناختم!!!

  8. ببخش کی به اسمی پی باغ ارسال شد.خوبه بابا هرسال کجا مرفتی به قورمه خوردن (کوچه ایمان )حالاشناختی !؟


    بابا خیلی مخلصیم.ورگوفتی پی باغ هوجم کیردی.هرچه فیکر کیردم یادم نه امه کی در پی باغ قارمه بخوردیم.نگاه در مییم.نو راغنیش خله بشه.بازم مخلصیم

  9. حتما شانس توخشکسالی هم بوده اگه گوسفندی هم باشه لاغره یک ذره گوشتش هم ور تی دگ مره

  10. نوه زارع گفت:

    مسال گوشت گرونه و قارمه نمیشود
    این مطلب را گاه نامه افتو دکمر که گاهیاوقات موقع افتو د کمر در سر زینای فاطی جعفری با حضور تعدادی از نویسندگان به کار مونده چاپ میشود منتشر کرد