از میان خاطرات (قسمت سوم )
سلام به تمامی رودمعجنی ها اعیاد شعبانیه رو به همه شما تبریک میگم در ادامه خاطره قبل یک پرانتز باز میکنم و به مناسبت تولد مبارک سرداران کربلا خاطره ای زیبا نقل القول از مرحوم حاج مراد مرادی تقدیم نگاه زیبایتان می کنم این اتفاق مربوط به هفتاد یا هشتاد سال قبل است که در همین رودمعجن خودمان اتفاق افتاده و صد در صد واقعی است.
سال و ماه خوب بود درامد ان سال شکر خدا بد نبود پولی دست و بالم رو گرفت بعد از ادای خمس و زکات مال تصمیم گرفتم با ما بقی پول به زیارت کربلا و نجف برم . به میان مردم رفتم حلالیت گرفتم بار سفر را آماده کردم تا فردا صبح حرکت کنم مردم برای خداحافظی زیاد به خانه می امدند. حلیمه زن تنهایی بود که با فقر زندگی میکرد، ان شب مثل همه مردم به خانه ما امد اما نه برای خداحافظی،، ایستاد روبروی من اشک در چشمانش حلقه زده بود گریه امانش نداد تمام خانه یک صدا گریه شد ، با همان حق حق در گلو گفت : استا مراد نیامدم خداحافظی کنم ، امدم که منو هم با خودت ببری زیارت ابوالفضل گفتم : اما تو نمیتونی بیای تو که درامدی نداری کربلا رفتن خرج داره پول منم که خرج خودمو هم معلوم نیست جواب بده . گفت : یک درخت توت دارم و یه دونه مرغ ، میفروشم با پول اونا میام . گفتم: تمام دارو ندارت همون درخت و همون مرغه این دوتا رو هم بفروشی چه جوری میخوای زندگی کنی برو ابوالفضل از تو همچین زیارتی نمی خواد ناراحت شد و بدون خداحافظی در حالی که بلند بلند گریه میکرد رفت . صبح شد مردم به بدرقه امده بودند به دلم افتاد که باید از حلیمه به خاطر دیشب حلالیت بطلبم رفتم جلو خانه اش با حالتی شاد و خوشحال امد دم در بی درنگ گفت : برو استا مراد خدانگهدارت دیشب زیارتی رفتم که هچ کس نرفته . گفتم : چی شده زیارت چی ؟”” گفت: دیشب که از خانه شما امدم خانه از غم اینکه نمیتونم به زیارت برم تا دیروقت گریه کردم نیمه های شب بود در حال گریه و زاری بودم که ناگهان کسی در خانه را زد در را باز کردم دیدم مردی خوش سیما و نورانی پشت در خانه ایستاده . گفتم : باکی کارداری من زنی تنهایم کسی رو ندارم چکار داری ؟ گفت : مگه نمیخواستی ابوالفضل رو زیارت کنی . جا خوردم زبانم بند امده بود تمام صورتم اشک شده بود خودمو انداختم به پاش گفتم اقا دستاتو بده ببوسم . گفت : من ابوالفضلم. دستی ندارم که ببوسی. “”
بعد از این ماجرا در تمام طول سفر بیاد حلیمه بودم در تمام حرم ابوالفضل چهره حلیمه جلو نظرم بود . این زیباترین سفر زیارتی من بود
به نام خدا
درود نوه حجی مراد
من که هر چی به این مخ نیمه تعطیلم فشار آوردم و سلولهای سیاه و سفید و خاکستری را بسیج کردم و به فعالیت وادارشان کردم متوجه نشدم این یک داستان علمی تخیلی بود یا واقعی در هر صورت از شما ممنون میشم اگر توضیح بفرمایید.
فیس بوک برای ما حرام و سمیست
این گفته ی واعظان شهر و قطعیست
از ملک عجم کسی جهنم نرود
زیرا به بهشت بردن ما حتمیست :gol:
سلام بر شما این فقط یک خاطره است از یک نفر زائیده زهن خودم هم نیست به علم و تخیل هم ربطی ندارد ایا بهشت و جهنمی که از ان نام برده اید تخیلی است یا واقعی و قطعی که ریشه در اعتقادات و باورهای فطری و خدادادی انسان دارد ؟ پس این اتفاق هم میتواند ریشه در باورها و اعتقادات قلبی انسان به خدا داشته باشد . برای شما همچین اتفاقی نیفتاده؟ .لطفا در مورد ربط شعرتان با این خاطره توضیح دهید
به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
به حضور شما بزرگوار عزیز عرض کنم همانطور که قطعا از من حقیر بهتر میدانید رفتن به زیارت ائمه معصومین از روی ارادت قلبی و جهت کسب صواب است تا نهایتا بتوانیم به بهشت موعود برویم که اگر قسمتمان بشود حسابی نانمان داخل روغن بوده و مادام العمر در عیش و صفا به سر خواهیم برد البته باتوجه به حمله تروریستها به زائرین در عراق و هزینه های جانبی و از طرفی بیانات بیش از حد گهر بار آقایان علم الهدی امام جمعه مشهد و سید احمد خاتمی مبنی بر اینکه ما را ولو به زور به بهشت خواهند برد . خواستم به حیتا نشینان عزیز یاد آور شوم به هر دلیلی اگر قسمت نشد به زیارت مرقد امامان معصوم بروید ناراحت نباشید کسب بهشت که مقصد نهایی و آرزوی قلبی هر مسلمانی است ان شا الله حاصل میشود
در هر حال امیدوارم رنجیده خاطر نشده باشید :gol:
جناب استوار عزیز : کاش……………………….
سلام حسین آقای مرادی عزیز
درباره دیدن ائمه و معصومین داستانهای زیادی هست ولی بیشتر ما چیزهایی که شنیده ایم دیدن امام زمان توسط افراد خالص ومومن بسیاری هست منجمله در رودمعجن خودمان مرحوم رمضانعلی (فامیلیش یادم نیست پدر بزرگ دادماد ما حاج آقای لطفی ) هستش که بارها امام زمان رو دیده بودن من از خود ایشان شنیدم که در دربی یک مسیری را با یک سیداومدم و صحبت کردم وسطای راه به یکباره غایب شدن ایشان ولی درمورد ائمه که فوت نموده ویا شهید شده اند ما فقط شنیده ایم که به خواب یک سری از افراد امده اند ودر عالم بیداری ایشان را کسی زیارت نکرده و لذا خاطره شما یحتمل جنبه داستان دارد ولی درکل جالب بود موفق باشید حسین جان
سلام بر شما دوست قدیمی : این فقط یک خاطره است که بنده عین انچه از فرزندان مرحوم شنیده ام را نوشته ام و این اتفاق برای پدر بزرگ بنده افتاده حال در این بین برای حلیمه خانم که مادر مرحومه حیاه حلیمه هستند جه اتفاقی افتاده خدا می داند . هدف از بیان این خاطرات این است که بدانیم که در اصل و نسب ما رودمعجنی ها جه افراد باارزشی وجود داشته اند
سلام حسین آقای مرادی عزیز
درباره دیدن ائمه و معصومین داستانهای زیادی هست ولی بیشتر ما چیزهایی که شنیده ایم دیدن امام زمان توسط افراد خالص ومومن بسیاری هست منجمله در رودمعجن خودمان مرحوم رمضانعلی (فامیلیش یادم نیست پدر بزرگ دادماد ما حاج آقای لطفی ) هستش که بارها امام زمان رو دیده بودن من از خود ایشان شنیدم که در دربی یک مسیری را با یک سیداومدم و صحبت کردم وسطای راه به یکباره غایب شدن ایشان ولی درمورد ائمه که فوت نموده ویا شهید شده اند ما فقط شنیده ایم که به خواب یک سری از افراد امده اند ودر عالم بیداری ایشان را کسی زیارت نکرده و لذا خاطره شما یحتمل جنبه داستان دارد ولی درکل جالب بود موفق باشید حسین جان
That’s a posting full of insight!