محمود فتوحی 3799 روز پیش
بازدید 229 ۶ دیدگاه

واژه نامۀ رودمهجنی (۲) حرف «الف» و «ب»

با سپاس از همه حیتاییانی که در گردآوری واژه‌ها کمک کردند و با شور و نشاط همراهی نمودند.  یادداشت دوم (حاضر) شامل ۱۳۶ واژه از دو حرف «الف» و «ب» است که به همت حیتاییان شکل گرفته است. واژه‌ها با دو رنگ بنفش و سبز جدا شده اند. رنگ بنفش واژه‌هایی است که دوستان حیتایی در یادداشت اول پیشنهاد دادند. و رنگ سبز از یادداشتهای اولیه من است. باز هم اگر از حرف «ب» چیزی به خاطرتان می رسد دریغ نفرمایید.

چند نکته

  1.  تلفظ واژه باید همان باشد که از مردم عادی شنیده می‌شود. «عردو» با ع غلیظ عربی درست است و نه ارّدو
  2. املای فارسی واژه ها به صورتی باشد که راحت‌تر خوانده شود: افتوَ  <—  افتوه. البته ما آوانگاری لاتین می‌کنیم تلفظ دقیقتر ثبت می شود
  3. در این فرهنگ، فقط واژه های رودمهجنی می آید. واژ هایی که در مناطق دیگر با تفاوتهای آوایی اندکی کاربرد دارند چندان مورد نظر ما نیستند؛ مثل خانه / خنه؛ پاشنه/ پیشنه؛ دل/ دیل؛ نان/ نو؛ آب/ او؛ دریچه/ دروچه؛
  4.  جمله و عبارتهای فعلی بلند ترکیبی، در واژه نامه نمی‌آیند. «ا ته خز» (پایین بیا)) مگر معنای کنایی داشته باشند. یعنی در معنای دیگری غیر از صورت اصلی خود به کار روند. مانند « ور سر اندُخته»: پرروو بی‌حیا

بدرود

أ

a

 حرف اضافه، به معنی «به». «أ راه افتی» به راه افتاد.

ا بر افتی

a·ba·rof·ti

 به بر افتاد. دراز کشید.

 اَز سرین

 as s·rin

از دست،  بخاطر

 ا رز

a·rez

 به ریز، رسیده و آمادۀ برداشت. میوه. «اَلوچا اَرِزه»: آلوچه ها آمادۀ برداشت است.

 ابول

 a·bul

 نگهبان باغها ، باغبان. از اسم مرحوم ابول گرفته شده است.

 اجیرق

a·jirδ

 اجیر، بیدار ، هوشیار

 ازُختَ

a·zox·ta

 تا آن زمان،‌تا آن موقع

 انبو

 an·bo

 کهنه،‌ مستعمل. « ارزو خری، انبو خری» ؟؟ ارزان بخری کهنه بخری.

 او دَنَه

 ov·da·na

 آب باریکه ای برای ارتزاق

 اهُ

 oho

 حروف تعجب

 اهُو

 a·hov

 آهای( حرف ندا)

 اهِ

ehe

حرف تعجب

 ایقذرگَ

 ·zr·ga

 آنقدر – ایقذروک: این قدرکی

 بانکَه

bān·ka

 دبّه

 بجَد 

b·jad

 به خاطر، زیرا «بجَد تو میم» : بخاطر تو میام

 بختن

 bex·tan

الک کردن

 بد نَوس

 bd·navs

 بد عادت

 بذینم

 b·zi·nom

به ذهنم:  به گمانم

 بر بغَل

 br·b·δal

 سربالایی، سطح شیب دار

 بری

 bri

 چیدن پشم گوسفندان. برئ: (عربی)پاک کردن. تراشیدن

 بسَوییه

 b·sa·vi·ya

بسایید. سائیده شده

اَ تَ فتییَ

 a·taf·ti·ya

 افتاده پایین(روسریت اتفتیی بالا کش روسریت افتاده پایین بکش بالا

ا پَی

 a·pay

به عقب، دنبال. أپی خز : برو عقب

ا ته داش

a·ta·dāš

به سمت پایین فرو آمد. شدت گرفت. «بارو اته داش». باران شدت گرفت.

ا دَلْ کشی‌ین

a·dal k·ši·yan

 لباس نو را زود پوشیدن

ابره

ab·rah

پارچه پشمی‌برای پالتو کار بافتنش را مردان انجام می‌دادند.

ابو لی لی

a·bu·li·li

نوعی ضربه ی به شدت دردناک که با انگشت به پیشانی زده میشود

اتش‌بجس

a·tš·b·jas

 رعد و برق

اجّاش

aj·jāš

 هرگز، ابدا، اصلا . اجاش نمیُم: اصلا نمی‌آیم

اجیر

a·jir

 آژیر: آماده، هشیار

احترِز

 aħ·t·rez

 احتیاط

اخَن

a·xan

یقه

ادیال

ad·yāl

پتو

ارِب

a·reb

اُریب

ارْخلُقْ

ar·xa·loδ

 کت

ارگینجی

ar·gi·nji

نوعی کدو

ارمان

ar·man

قربان. ارمانت : دمت گرم

اروک

ar·ok

 لثه

از خادکو

az·xād·ko

 از خود کننده. جستجو گر، فضول باشی،

از خادگر

az·xād·gar

 از خودگر. جستجو گر، فضول باشی،

از دستی

az·ds·ti

 عمدا

ازا

e·zā

باروت سر چوب کبریت

استغو

as·t·δo

  استخوان

استکو

as·t·ko

 استکان

اشتوکی

š·tow·ki

 اشتابکی، شتابکی، شتابزده

اشکاف

eš·kāf

 کُمُد

ال أل

al·al

 رنگهای متضاد مثل سفید و سیاه

البِف

al·bef

 البف دادن. محکم زدن، زدن با شدت.

الغاج

al·δāj

 پود قالی که درشت است.

الغرگیری

al·δr·gi·ri

 کنگرۀ لبه‌ی بام

الغیشتک

al·δiš·tak

 بشکن ردن

القاج

al·δāj

 پود ضخیم فرش

القیژ

al·δij

 محکم زدن، زدن با شدت.

المشنگه

a·lm·šin·ga

 مغلطه

اله

a·la

 به رنگ سیاه و سفید

الیز

a·liz

 ‌لگد اسب و الاغ. الیزیدن در زبان پهلوی

انج/عنج

an·j

 ذره، کم، اندک، عنجگوک خیلی کم

انجیدن

an·jin·dan

پاره کردن و ریز ریز و له کردن طوری که شی ذره ذره شود.

انچو

on·čo

آنجا. آن سو

اندر

an·dar

 ناتنی اندر (مادر اندر، برادر اندر، …. )  مادر ناتنی، برادر ناتنی

او ترّو

ov·tr·row

آب و شانه زدن مو .

او تررُو

 ov·tr·row

 ْب و جارو ، آب پاشی

او جَری

ov·ja·ri

آب جاری. آب کشیدن. آب جاری بر چیزی گرفتن.

او چر علف چر

ow·čar a·laf·čar

آب چر و علف چر. بهای چریدن گله در زمینهای دیگران

او چک

ow·čak

آب چکه. چکیدن آب از سقف به هنگام باران.

او خوری

ow·xo·ri

 آبخوری. لیوان

او دَنه

 ov·da·na

(آب و دانه): مقدمه چینی برای انجام کاری.

او دَنی

ov·da·ni

آب باریکه یا محل ارتزاق معنی میدهد

او رِز

ow·rez

 آبریز، توالت

او سل

ow·sol

آب سیل. سیل

او قروت

ov·δ·rut

 قره قروت

او گردو

ow·gr·do

آبگردان. ملاقه بزرگ. ظرفی که بیشتر در اشپز خانه کاربرد دارد.

اواش

e·vāš

یواش،آهسته، البته شاید این کلمه از جنس تفاوت اوایی باشد)

اوسو

ow.su

افسون. درمان گزیدگی حشرات با خواندن عبارات خاص.

اوگذر

ow·gzar

اوگذر: آبگذر، سنگهایی که در عرض رودخانه می‌گذارند برای عبور از روی آب.

اووست

a·vust

آبستن. برای حیوانات

اهُک

 o·hok

حرف تعجب

اهی

 a·hay

 آهای( حرف ندا)

ایشتوکی

iš·tow·ki

 شتابزده، عجول

آدار بِدار

ā·dār· be·dār

مواظبت، نگهبانی

آرد بریو

ār·d br·yo

آرد بریان

آی

āy

 نوع، جور. «خدا صد آی مخلوق درَ»

آی

āy

واقعیت. در برابر خواب

آی آی

āy āy

جور واجور. «چو ای کُوشات آی آیه»؟ چرا  کفشهایت جور واجور است؟

آیاس

āy·ās

شب صاف و تاریک

بَک 

bak

 بوسه از کودکان

بُنَک

bon·nak

لگد پرانی الاغ

بِ دماغ

be d·māδ

قهر

بْرّوش

br·ruš

برش. ۱- برش و تکه پارچه؛ ۲- بُرش و جربزه :درّکَه برّوشه ندره:  برش نداره.

با نمود

bā·n·mud

خوش ظاهر، خوش جلوه

بابا کلو

bā·bā·k·lo

 پدربزرگ

بادرنجُوه

bād·rn·jo·va

 بادرنج، از گیاهان دارویی

بای

bāy

 باخت

بای دین

bāy·da·yan

 بای دادن: باختن

بتوْ

b·taw

 منطقۀ آفتابگیر، محل تابش نور آفتاب؛ بتاب از تابیدن

بجُی

b·joy

وجین کردن. جستجوی گردو بادام بعد از برداشت محصول.

بجقُلَ

bj·δola

تکه نان‌هایی که هنگام پخت توی تنور می‌افتد و نیمه خمیر نیمه سوخته می‌شوند.

بجید

b·jid

 راستی،

بخت

baxt

نوعی عنکبوت باپاهای بلند که معتقدند به خانه اقبال می‌آورد.

بدر کند

b·dr·kand

به در کندن. جهش برای گریختن (برای چارپایان)

بدر لُقیَه

 b·dr·loδ·δi·ya

 بیرون زده، نمایان

بذی

b·zi

 به این؛ بدین. بذی جور: به این شکل

بر بُغّی

br·boδ·δi

زدن به لپ کسی

بر تنگ

br·tang

  پهلو، کنار؛ ‌«ور بر تنگ‌ش ز» از کنارش [بدون اعتنا] رد شد.

بر جمه

br·ja·mah

بار جامه؛ شبیه خورجین که برای بار روی الاغ می­گذارند.

برج

barj

نسبت به؛ در مقایسه با: «پسر د برجی دختر بهتره»

برزخ

br·zax

ناراحت. دلخور.

برک

b·rak

 

برینَه

b·ri·na

سوراخی در زیر تنور که از آن هوا به تنور می‌آید. سوراخ عموما و سوراخ تنور

بزقیچ

bz·δič

علف خوردنی شبیه تره

بزه

ba·za

 بازه، کال

بتیله

ba·ti·la

 پاتیل. ظرف غذای چوپانها

بغ

beδ

اندازه، مقدار

بغ

boδ

 لپ،حدود لپ و گونه

بغ گروفتن

beδ g·ruf·tan

اندازۀ غذا وتوشه را تعیین کردن

بکار د کار

b·kār·d·kār

 فضول محل

بگور که

b·gor·ke

برای تصدیق و خرسندی از انجام شدن کاری: «خوب شد که این کار شد».

بلزَه

bl·le·za

 رام، اهلی؛

بل

ball

 مانند، مثل، یار

بلزه

bl·le·za

رام و اهلی. گوسفند و گاو.

بلوسی

bl·lov·si

 سیلی

ب‌لوک

ba·luk

 زگیل درشت،

بلیش

ba·liš

 بالشت

بنِه

b·neh

خود را چشم زدن. مثلا یکی می‌گوید «مو تا حالا ب دکتُر نرفتَیَم» دیگری  می‌گوید «بنُه مَکو. فردا رهی بیمارستان مری».

بنّک

bon·nak

جست و خیز الاغ

بنچستن

bn·čs·tan

 نشستن

بندوری

bn·du·ri

کار بسته که باز نمی‌شود.

بنه

b·na

پستۀ کوهی وحشی.

بوچ

buč

یک لقمه نان، مقدار کمی نان. «یک بوچ نو ِ بِده»

بود

bud

تمام، کامل. «یک طاس بوده بخار». یک تاس کامل را خورد.

بوردی

bur·di

خرمن کوب قدیمی که به گاو می بستند.

بوک

buk

لُپ

ب‌دماغ

be·d·māδ

قهر

بی نور

bey·nur

 زشت، بی‌ریخت

بیده ‌

bey·dah

 یونجه را می‌پیچند و برای علوفه زمستانی خشک می‌کنند.

بی‌نوج

bey·nuč

 گهواره

 

نظرات کاربران

با نظرات خود، ما را در ادامه مسیر راهنما باشید.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. سید جواد محزونی نامقی گفت:

    درود بر دکتر فتوحی عزیز
    گر چه بیشتر قریب به اتفاق آواهای ما یکی است ولی این بار با توجه به خط قرمز شما اجازه ی درج لغت بخودم نمی دهم قلمتان همچون اسبق پر بار ودرفشان باد بالاخره ماهم از فیوضات استاد بی بهره نخواهیم ماندف ضمناً هرچه جست وجو کردم حرف ژ در آوای ما وجود نداشت وگویا نامق ما بجای ژ از ج استفاده می کند ،مثل جاکت ، ایجن ، جیگول ، جاندارم و…. .
    یا حق

  2. گذاشتن وقت و جدی بودنتون در ادامه دادن این فرهنگ لغت رودمهجنی نشان از مهم و با ارزش بودنش داره
    امیدوارم این کار به نتیجه لازم برسه.
    خسته نباشید جناب فتوحی

  3. علی نجفی گفت:

    نمیدانم اشکال از حیتاست یا از سیستم من که قسمتی از توضیحات سمت چپ جدول انگار توی صفحه ی حیتا جا نشده اند و دیده نمیشوند.
    دو سه تا کلمه ی دیگر که به ذهنم رسید:
    اَلغُو بلغُو(alqov blqov):سرو صدا،جیغ و جار
    اَنگارکُ(angarko):انگارکن،مثلا
    بهُر(bhor):گیج،خواب آلود
    بَهر:(bahr):چرت،خواب کوتاه.(مثلا میگویند«بهرم ببور»یعنی خوابم برد،چرتم گرفت).شاید اصل این کلمه «بحر» باشد نه «بهر»
    بِرَد(berad):گم،ناپیدا
    بِستاک/بِستا(bestAk):صبر کن،بایست
    بُر(bor):نوعی گوسفند(میش)به رنگ قهوه ای
    بور(bur):سوا شده،جدا مانده(وقتی یک یا چند گوسفند از گله جا می مانند و یا سوا شده و همراه گله نمی آیند در اصطلاح گفته میشود که«بور رفتن»)
    بورِّ/بورّی(burre/):تعداد زیاد،انبوه(مثلا میگویند«میستُم بِرُم ب شهر.بوری بچه یه برختن د ماشین دگه جا نرفتم بنرفتم»)

  4. زهره مرادی گفت:

    سلام و درود به شما جناب آقای دکتر فتوحی با تشکر از تلاش شما در نگارش و جمع آوری این قبیل لغاتی که شاید بیشتر اونها به گوش من و امثال من که زیاد با این لغات مانوس نبودیم،نرسیده تصور من این بود که این واژه ها فقط در رودمعجن استفاده میشه ولی میبینم بعضی لغات در گفتگوهای اهالی خراسان جنوبی هم دیده میشه.مثلا:بی نور-بغ-برجمه-بای-و اینکه((ارخلق))در متون فارسی مثلا در نوشته های صادق هدایت هست و مخصوص رودمهجن نیست با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما

  5. ناشناس گفت:

    بروش (با تشدید ر) تکه پارچه هایی که با آن پلاس میبافند

  6. علی اکبر علی اکبری بایگی گفت:

    سلام آقای دکتر فتوحی
    خیلی دل و دماغ داری هنوز
    هنوز که هنوزه به یاد رودمعجن هستی خدات خیر دهاد
    جالب است که بعضی اصطلاحات رودمعجنی با بایگی تفاوت کلی دارد
    من همیشه از غلامحسین خان علی پور جویای احوال هستم بیشتر از آن مشتاق دیدار هم میباشم
    تهران آمدید از دیدارتان خوشحال خواهم شد.
    علی اکبر علی اکبری بایگی