هُدهُدی به ارزش یک خودنویس
جوانی که تیشرت سبز دارد سه سال بزرگتر بود اما همبازی بودیم. پدرش دشتبانِ دشت ته رود بود. این پسر خدای صید سار و شانه بهسر (هُدهُد) و بلبل بود. یک خودنویس از کیف داییام برداشته بودم جوهرش سبز بود و روی کاغذای زرد محشر می نوشت. محمد مثل خیلی از بچه های مدرسه عاشق خودنویس شده بود. گفت خودنویس رو به یک شانهسر می خرم. معامله کردیم. روز بعد شانه بهسر مرد. رفتم در خانهشان و گفتم: شانه بهسر مریض را به من فروختهای و مرده یالله خودنویسم را پس بده. گفت: چیزی بهش ندادهای. مرده. دعوایمان شد. او از من بزرگتر بود. هلم داد و افتادم. بچهها نگذاشتند دعوا کنیم. مدتی قهر بودیم.
اواخر اردیبهشت ۱۳۶۱ بود که جنازه بیست سالهاش را از منطقۀ جنگی آوردند. آن روز از دبیرستان بیاجازه دررفتم و خودم را رساندم به مراسم تشیع جنازه.سربازها با نوای مارش عزا آرام دنبال تابوت رژه میرفتند. تابوتش را در پرچم سبز و سرخ پیچیده بودند. چشمهایم پر اشک بود در نگاه خیس و کدرم، هُدهُدی بالای تابوتش پرواز می کرد.
اقای فتوحی عزیزکاش اسمشو می نوشتین یاد شهداهمیشه زیباست
با شهید تفت همکلاس بودیم .مهربان بود و آرامتر از بقیه همکلاسیها(علی ذکریا-علی پورحسن- سید علی اکبرمرتضوی-علی رضایی- سید علی اکبرموسوی- سید محمد موسوی و…) یادش گرامی باد.
جناب دکترفتوحی نمی دانم چرا چندان شباهتی بین این عکس و تصویر حک شده در ذهنم از آن شهیدمشاهده نمی کنم شاید پیرشده و حافظه ام یاری نمی کند . احتمالا انتظار تصویری از دوره ابتدائی دارم . بحر حال از انتشار عکس و بیان خاطره شیرینتان تشکر می شود.
«بچه ای که خدای صید شانه به سر و بلبل و گنجشک است و شانه به سر را با خودنویس تاخت میزند و زیر بار بیمار بودن شانه به سرش هم نمیرود و از یقه به یقه شدن هم ابایی ندارد و بعد پیکرش در تابوتی پیچیده در پرچم با مارش عزا برمی گردد»
در زمانه ای که انگار یک کارخانه ی فرشته سازی همه ی شهدا را تبدیل به فرشته هایی کرده آسمانی،دور از دسترس و مقدس ، حسابی دلتنگ اینجور تصویرهای زمینی، واقعی، قابل درک و ملموس از شهدا هستم.یاد شهید تفت گرامی و قوت قلم شما فزون باد.
تقدیم به روح بلند شهیدان…
شهیدان معنی آیات عشقند
صفای دیده در مرآت عشقند
شهیدان با خدا سودا نمودند
ازیرا منشأ حاجات عشقند
امید دکتر جان مورد قبول افتد
یاهو
حاشا به غیرت ان بزرگان…؟خدایشان رحمت کند؛یادشان گرامیباد
سلام اقای دکتر.سپاسگزارم.خیلی جالب بودهر چند کم و کوتاه بود.ولی برای چند لحظه دگرگون شدم.امیدوارم قدر ان خونهای پاک را بدانیم.دست مریزاد دکتر جان.
دست مریزادآقای دکتر
یادوخاطره شهیدان بخصوص این شهید عزیز گرامی باد
بااین عکس مرابه یادخاطرات مدرسه پایین انداختیدمعلمی که ایستاده وپیراهن سفیدداره فکرمیکنم آقای محولاتی معلم کلاس چهارم مابود و آقای باتی شرت زرد معلم کلاس دوم که هروقت صبح به مدرسه میرسیدیم تازه ازخواب بلندشده بودومیومدپای شیر آبی که پای راه پله مدرسه پایین بودوآبی به دست وصورتش میزد وکتریشونو پرآب میکرد ومیبرد.
بسیار زیبا بود آقای فتوحی
بسیار زیبا بود آقای فتوحی
نشود زمزمه خون شهیدان خاموش سوز عرفانی این نغمه زسازی دگر است
عالی بود شنیده بودم با سردار شهید استاد هم همکلاس بودید اگه از ایشون هم خاطره ای دارید لطف کنید بذارید
جالب بود جناب فتوحی عزیز. چه خوب بود در مورد شخصیتهای عکس اطلاع رسانی میکردید اون اقای ایستاده در عکس (ریشو) اگر اشتباه نکنم سال اول ابتدایی معلم ما بود مدرسه پایین اقای مصطفایی. موفق باشید
جالب و زیبا بود جناب فتوحی…