حسین مرادی (نوه حجی مراد) 4253 روز پیش
بازدید 119 ۱۷ دیدگاه

مصائب یک رودمعجنی


آنچه گذشت: بعد از محرومیت از یک خواب ناز صبح شبگیر از خانه زدم بیرون تا بازم مثل همیشه رضا چار یار اولین نفریباشد که به استقبالم بیاید تا با یک خداحافظی بی حال خودمو به باغ حجی محمد برسانم .

قسمت سوم:

کنار یک درخت سپیدار گردن کلفت می نشینم هوا کم کم داره روشن میشه ، حالا با این آرامش موقتی میشه از طبیعت سر صبح لذت بردفضای صبح اکنده از  صدای جیر جیرکها است زمزمه آرام آب رودخانه با مناجات بلبلی که در دوردستها خدا را می خواند شنیدنی است  عجب لطافتی دارد سحر خیزی باغها.

حجی محمد هم در گوشه ای نشسته است احتمالا او هم همین احساس مرا دارد . سکوت را میشکنم : “چنده دگه از باغته بمونده” . حجی محمد هم انگار ضد حالی خورده باشه جا میخوره و جواب میده :” ای باغ مه کی به دمن رسیه،  ای باغ دگه مه کی میم الوچه برزم اوش نمیه، ای باغ دگمه هم نیم سعت ور مدره او باغ بالامه ر هوم کی محند علی قربانی میه او ده فقط ممنه باغی سِوی مه کی بعد از شما ها او متم” (۱) .

در حالی که امیدوارم از صرف نظر جانانه حجی محمد ،علامت تعجب و سؤال  تمام صورتمو می پوشونه : “مگر شما چند ته باغ درن!!!!!!؟؟؟؟؟؟” حجی محمد: “سه ته کی ایناین سه ته هوم د او بری کالی حجی حسن علی قلم علیه” . با تعجب میگم:” اُهوهو شما حجاقا  بری خادته مالکه ین”. لبخندی شیرین روی لباش نقش می بنده و میگه:” بله هنوز شانسته گروفته باغ خدا بیامورزی حجی اصغر رو سه روز پِش اُو دیم اگر نه کی بیید مرفتن پس فردا مِ اَمَین”. منم بیلمو به دوش میکشم و میگم :” حج اقا مو برم کی الان کلی باغای گودلر صحب مرن” . حجی محمد:” ب کوجه مرن مگر نمین او بگیرن ؟” من:” چره نوبتمر دیشته بشن مرُم تا چشمه پاش  اور ور باغمه کنم میم” (۲).

 از حجی محمد خداحافظی موقتی میکنم  ،  مسیر رودخانه رو در پیش میگیرم تا برسم به سربند زیر پل . خورشید کم کم داره طلوع می کنه در راه مناظر بدیع و چشم نوازی توجهم رو به خودش جلب میکنه  طبق عادت همه اعضای حیتا گوشیمو از جیبم در میارم و از زیباترینشون عکس می گیرم.

 اب گرفتن در چشمه پاش زیاد درد سر نداره طبق معمول همیشگی جلو اب رو می بندمو مسیر جوی رو میگیرم تا برسم سر باغ و سریع بر میگردم  در برگشت در نزدیکی های پل مرد میانسالی رو می بینم که با قدمهای حلیم وری به سر بند نزدیک می شود  به سمتش می دوم اما او قبل از من میرسد و شروع به بستن اب میکند. سرو صدا می کنم:: “اَ هَ هو اور دمَه بندِن” (۳). به نزدیک که میرسم میشناسمش ابراهیم است من هم شروع میکنم به بستن مجدد آب. ابراهیم بیلمو هل میده اونور و میگه: “یره چیگر منی بچی حج عباس * منم اخمامو کمی در هم می کشم و میگم: “او از مویه نبیید از هم راه کی مین اور دبندن”.ابراهیم: “شما به خود کیردیی او از باغای تهروی”. من: “کی ورگوفته او از شنبه بید بره ب باغای تهروی”.

ابراهیم  بیلشو محکم میزنه به ته جوی با دستاش دسته بیلو میگیره می ذاره زیر چونش پاهاشو کمی باز میکنه گونه هاشو باد میکنه و با صدای بلند میگه — ” اُهک اُهک اُهک  تو وُغلام ازغندی  هر روز مَین اُو بگیرن پس تکلیفی باغای ما چیشه مره برو گم رو از اینچو  اگر نه ب همی بل نرم و نهولت منم”(۴).  من: “مگر شهری هرته کی بزنی  مو هر بیست روزی یک بار میم ای باغر او متم امروزم وقتی اوشه دینه اکبر پوررجب جار زه کی از شمبه او د باغای تهرویه الانم مو میم او بگیرم”.

یهو صدای گوشیم بلند میشه ( دیلالانگ لانگ دیلالانگ لانگ دیلالانگ لانگ لانگ) پدرمه : “حسین او گیرت امه یا نه ؟” من:” دگودل کی نوبت بگروفتم  اما د چوشمه پاش  ایبرهیم امیه، میه اور ببره ب باغای تهروی”.  پدر:” ایبرهیم کی؟!” من:” ابرهیمی چیز، ابرهیمی… “. یه دفعه ابراهیم گوشی رو از دستم میکنه و به پدرم میگه : ” خجلت نمکشن هم دم به سعت او مگیرن” . یکی دو دقیقه با هم کلنجار میرن و بعد ابراهیم گوشیمو بهم میده و با همون لحن جدی و تندش میگه:” د بند اِ دبند محکم د بند یک زره یه بنگذری بره  برو او بگیر  با خیالی راحت شورا ور گوفته فردا خاب فردا میم شورا شورا شورا اِ بچه ی حج عباس وای به حالت اگر یک انجی اوه ور تهروی بره دبند”. بعد بیلشو به دوش میکشه و به قول معروف لحشوروار(۵)  به سمت ده حرکت میکنه  حالا من ماندمو جوی و آب گودل و مصائبی که پیش رو دارم.

————————————-

۱ این باغمون که به اخر رسیده ، این باغ دیگمون که باید الوچه بریزیم هیچ  این باغ دیگمون هم نیم ساعت طول میکشه.  اون باغ بالامون رو هم محمد علی قربانی اب میده  فقط میمونه باغ سیب مون که بعد از شما اب میدم.

۲ مگر نمی خواین اب بگیرید — چرا نوبتمو داشته باشید  من میرم چشمه پاش آب رو به باغمون کنم بر میگردم

۳ آهای آهای  جلو آب رو نبندید.

۴ اُهُک اصطلاح محلی به معنی  نه باباتو و غلام ازغندی هر روز می خواین اب بگیرید پس تکلیف باغای ما چی میشه ، برو گم شو از اینجا  و گر نه با همین بیل خورد و خمیرت می کنم

نظرات کاربران

با نظرات خود، ما را در ادامه مسیر راهنما باشید.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. نوه ی حجی مراد با تکه ی چشمه پاش یاد عمو حجی اصغر و عمو حجی علکبر و عمو حج عباس افتادم.حیف که با رفتن سپیدار ها چشمه پاش ان پشمه پاش خمیشگی نیس.به هر حال ممنون که این داستان نوشتین و برای من چشمه پاش رو زنده کردین.خیلی خوب بود

  2. علی نجفی علی نجفی گفت:

    بابا ایو الله.داستانت داره قسمت به قسمت جالبتر میشه.فقط مشکل توی دهتی نوشتناته که من قول میدم نصف از اعضای حیتا نمیفهمن چی نوشتی و یک اشکال دیگه اینه که ادم باید حتما ایبرهیم رو دیده باشه نحوه ی صحبت کردنش رو شنیده باشه تکیه کلامهاش رو بدونه تا از دیالوگای ایبرهیم لذت ببره.من که کیف کردم.دلم رفت به گودل به باغ سویمه.یادش بخیر.دلم لک زده برای یه قمقمه چای سر صبح توی گودل
    خدا قوت هوووووو

  3. نوه ديگه حجي مراد گفت:

    خیله خیله جالب بود.. فکر نمیکردم داستانویسیت اینقدر خوب باشه. به قول زمیستو قسمت به قسمت داره جالبتر میشه. حتما هم همیجوریه . چون د توضیح محمد ایساق گفته بودی که در داستان مصائب به او هم می رسی . مشتاقانه منتظر ادامه داستان بویژه قسمت محمد ایساق هستم چون مدنم گفتگوی با او خیله جالبه

  4. ناشناس گفت:

    خسته نباشی من از گفتگوی تو وابر هیم یاد یه چیزی افنادم یاد این که ایبرهیم به بچه خواهرت مهدی چی گفته و مهدی هر وقت اسم ابرهیم رو میشنوه چهار ستون بدنش میلرزه به قول زمستان همه باید با طرز صحبت کردن ابر هیم اشنا باشن تا بتونن خود را در اون فضا قرار بده خیلی زیبا بود :SS:

  5. نوه زارع گفت:

    این روزا او گروفتن در رودمعجن فقط با مصائب همراه است در اوج راحتی نشستیم داریم از چیزی لذت میبریم که قصه پرغصه کشاورز رودمعجنی است که همه امیدش به چند تا درختی هست که….

  6. داستان قشنگی بود .موفق باشی . تخصصی در ادبیات ندارم ولی بنظرم بجای تکیه زیاد بر دیالوگ به جزییات و بیان موقعیت و توصیف رفتارها با پیشینه آن پرداخته شود جذابتر خواهد بود برای من که ابراهیم را در سی سال پیش میبینم مواجه شدنش با موبایل جالب است . ابراهیم را زیاد دوست دارم وبرعکس بسیاری او را لطیف و مهربان می شناسم .

  7. زمستان :بابا ایو الله.داستانت داره قسمت به قسمت جالبتر میشه.فقط مشکل توی دهتی نوشتناته که من قول میدم نصف از اعضای حیتا نمیفهمن چی نوشتی و یک اشکال دیگه اینه که ادم باید حتما ایبرهیم رو دیده باشه نحوه ی صحبت کردنش رو شنیده باشه تکیه کلامهاش رو بدونه تا از دیالوگای ایبرهیم لذت ببره.من که کیف کردم.دلم رفت به گودل به باغ سویمه.یادش بخیر.دلم لک زده برای یه قمقمه چای سر صبح توی گودلخدا قوت هوووووو

    هنوز کجاشو دیدی زمیستو جان اونقدر به خصوص تو رو هوایی کنم که پاشی بیای ده .. من دهاتیم شاید خیلی غلیظ باشه راستیتش من هر قسمتو ظرف سه چهار روز مینویسم یعنی فرصت ویرایش ندارم این قسمت رو هم باید از جناب مدیر ممنون باشم که به دادم رسید

  8. بله ، فکر کنم زیر و زبر گفتگو های رودمعجنی بعضی وقتا لازمه، بدون اونا حتی قابل خواندن نیست ، حالا ترجمه اش دیگه بماند!
    بحران آب امسال خیلی جدیه در رودمعجن. ما دفعه قبلی یه گروهان مجهز با خر و ماشین و خدم و حشم ، تقریبا ۱۰ نفر ، رفتیم برای اوو گرفتن به باغای تهرو، از این ۱۰ نفر ، ۴ نفر فقط مسئول نگهبانی بودند که در این وانفسای بی آبی ، کسی به فکر آب دزدی نیفته!! ۲ نفر مامور آب دزدی (!) از جوی های بالادست بودند، بقیه هم مشغول التماس کردن به آب برای عبور از موانع و شن زارها و رسیدن به باغ بودند.
    آخر شب هم یه گروه شبیه کماندوهای ارتش با بیل و چراغ به جوی ها سر میزدند که کسی آب رو شوه نکرده باشه، غافل از اینکه دست بالای دست بسیار بود!!
    ممنون حسین جان، گر چه میدونم هدفت از نوشتن این سری داستان ها بیشتر ذکر مصیبت بوده تا داستان نویسی اما اگر مقدار بیشتر بر روی توصیف جزئیات صحنه ها تمرکز کنی داستان نویس قهاری میشوی.

  9. نوه حجی مراد گفت:

    حساب گروهان شما رو هم دارم جناب مدیر .. این یک خاطره واقعی است محمد جان میتونی از حاج اقای نجفی بپرسی داستان نیست البته من داستان نویس نیستم ولی باشه سعی در بهبودوضعیت موجود خواهم داشت هرچند با این اوضاعی که من دارم برای اماده سازی قسمت بعد باید از همین الان شروع بکار کنم@محمد امیدوار

  10. نوه حجی مراد گفت:

    ممنون جناب پندار حتما سعی در بهبود خواهم کرد.. یادم رفت بگم گوشی رو برعکس گرفته بود@پندار

  11. نوه حجی مراد گفت:

    نوه دیگه حجی مراد :خیله خیله جالب بود.. فکر نمیکردم داستانویسیت اینقدر خوب باشه. به قول زمیستو قسمت به قسمت داره جالبتر میشه. حتما هم همیجوریه . چون د توضیح محمد ایساق گفته بودی که در داستان مصائب به او هم می رسی . مشتاقانه منتظر ادامه داستان بویژه قسمت محمد ایساق هستم چون مدنم گفتگوی با او خیله جالبه

    مخلص نوه دیگه باباکلو هواظب خودتو داشته باش کم کمک دارم کشفت می کنم بچه ی عمو

  12. ناشناس گفت:

    ناشناس :خسته نباشی من از گفتگوی تو وابر هیم یاد یه چیزی افنادم یاد این که ایبرهیم به بچه خواهرت مهدی چی گفته و مهدی هر وقت اسم ابرهیم رو میشنوه چهار ستون بدنش میلرزه به قول زمستان همه باید با طرز صحبت کردن ابر هیم اشنا باشن تا بتونن خود را در اون فضا قرار بده خیلی زیبا بود

    حال اینکه شما کی هستی و جریان مهدی ما رو از کجا میدونی به جای خود اما من کوچیک که بودم هروقت توی خونه شیطونی میکردم تا اسم ایبرهیم را می اوردند زبونم بند می امد و تا دوروز لب به غذا نمی زدم… هر چه فکر کردم که ابهت ایبرهیم رو چه گونه توصیف کنم نتونستم

  13. قسمت به قسمت بهتر میشه.
    این قسمت از دو تای قبلی بهتر بود . مخصوصا که عکسی که اضافه شده خیلی هنریه که کسی بهش اشاره نکرد اما اگه کار خودت باشه خیلی بیسته.
    بدنیست یه نکتهای رو بگم و اونم اینه که چون تو مطلبت اشخاص حقیقی هم وجود دارند باید سعی کنی طوری مطلب نوشته بشه که باعث ناراحتی کسی رو فراهم نکنه و برای اینکه هم این رو رعایت کنی و هم بتونی مطلبت رو اونطور که میخوای برسونی بهترین راه استفاده از ادبیاته.
    ترجمه شماره ۵ رو با اجازه ات حذف کردیم اما مورد ۴ رو مثلا در ترجمه گوم رو میتونی اینطور بنویسی که ( از جلوی چشمام دور شو :VV: :YY: )
    خداقوت هووووووووووووو

  14. سلام خیلی خوب بود ولی خوبتر میشد اگه در مورد ابراهیم بیشتر توضیح میدادین که با شخصیتش آشنا بشین البته بماند که دست وپا شکسته داستان رو فهمیدم ولی قسمت موبایل خیلی باحال بود . :SS: و اگه دوستان لطف کنن معنی این جملات رو به من بگن ممنون.
    حلیم وری -یک انجی اوه ور تهروی بره دبند. :soot:
    چون الان توسایت تنهام مجبور شدم اینجا بپرسم واگرنه تو ۲ کلمه اختلاط از دوستام میپرسیدم.ببخشید. :N:

  15. منصف :قسمت به قسمت بهتر میشه.این قسمت از دو تای قبلی بهتر بود . مخصوصا که عکسی که اضافه شده خیلی هنریه که کسی بهش اشاره نکرد اما اگه کار خودت باشه خیلی بیسته.بدنیست یه نکتهای رو بگم و اونم اینه که چون تو مطلبت اشخاص حقیقی هم وجود دارند باید سعی کنی طوری مطلب نوشته بشه که باعث ناراحتی کسی رو فراهم نکنه و برای اینکه هم این رو رعایت کنی و هم بتونی مطلبت رو اونطور که میخوای برسونی بهترین راه استفاده از ادبیاته.ترجمه شماره ۵ رو با اجازه ات حذف کردیم اما مورد ۴ رو مثلا در ترجمه گوم رو میتونی اینطور بنویسی که ( از جلوی چشمام دور شو )خداقوت هووووووووووووو

    ممنون جناب منصف این عکسو خودم گرفتم واقعیت خیلی اذیت شدم تا تونستم این عکسو بندازم بعد از عکسگرفتن کل لباسام خیس اب بود

  16. سلام بر جناب یاس منظور ابراهیم رضایی است که خونه شون در کوچه شو ده میباشد ( کوچه مسجد پایین)
    اما حلیم وری : یعنی کسی که به حلیم خوردن میرود قدمهاشو بلند برمی داره تا خدای نکرده به ته دیگ نخوره به اصطلاح شهریها پلو خوری
    یک انجی اوه ور تهروی بنره : یک ذره اب به رودخانه جاری نباشه
    دبند : جلو اب رو ببند
    @یاس