ازدرخت بیاموزیم استقامت را
من درختم. ساقه ام نقش ستونی است به ایوان افلاک
یک دوصدرنگ به رختم.
تشنگی. عمق دهد ریشه ی درخاک مرا
افتاب گرندهد نور. تن پاک مرا
تن من خم نشود لحظه ای عزم مراکم نشود
سرخودرابه فلک دارم و چشمم به ملک
قدخوداوج کنم تازکه به نوری برسم
تکیه بردگری حرام است مراخود تکیه گاهم همه را
سلام بر باغبان گلها.
نوشته جالب و قابل تاملی بودکه البته به نظر من اگه اصلاحاتی توش انجام بشه خیلی زیباتر میشه.
مثلا به جای افلاک کلمه فلک بکار بره.
البته این فقط نظر منه و الا نوشته شما مقدمه ای ایست بر نوشته های زیبای آتی
من درختم
ساقه ام نقش ستونی است به ایوان فلک ، یک دو صد رنگ به رختم.
تشنگی. عمق دهد ریشه ی درخاک مرا
آفتاب ، می دهد نور تن پاک مرا
تن من خم نشود
لحظه ای عزم مراکم نشود
سرخودرابفرازم به فلک
بنوازم هر دوچشمم به ملک
قدخوداوج کنم
تاکه به نوری برسم
تکیه بر هر دگری فعل حرام است مرا
آخر ای دوست خودم تکیه گاهم همه را
سلام بر باغبان گلها.عجب اسم بامسمایی انتخاب کردین.نوشته ی زیبا و قابل تاملی بود
تکیه بر هر دگری فعل حرام است مرا…..
سلام برباغبان گل های عزیز. بانظر بقیه دوستان مبنی برزیباوقابل تامل بودن کاملاموافقم شعری که انتخاب کردید کاملا بانام خودتون مطابقت می کنه وباید بابت ارائه این مطلب پرمصمی ازشما تشکر کنم :gol: :VV: سرخودرابفرازم به فلک بنوازم هردوچشمم به فلک
سلام خیلی خوب بود فکر کنم عضو جدید باشن ورودتون واقعا قشنگ و جالب بود .خوش اومدی. :gol: واقعا قشنگ بود
تن من خم نشود لحظه ای عزم مرا کم نشود خیلی زیبا بود :gol: :VV:
سلام بر باغبان گل ها
قصد داشتم یه چند خطی راجع به اسم مستعارتون بنویسم ولی فعلا وقتش نیست
در مورد شعر
به نظر میرسه شعر کار خودتون باشه؟
خوندنش یه کم سخت بود چون علائم نگارشی توش استفاده نشده بود. مثلا “مراخود” در مصراع آخر.
شاید قشنگترین مصراع ( شایدم بیت!) مصراع (شایدم بیت) آخر بود (این شعرای نو مصراع و بیتشون معلوم نیس :YY:
در همین راستا :
من درختم
اما…
نه درختی که بروید در باغ
نه درختی که برقصد دلشاد
آن درختم که بگرید با ابر
آن درختم که بنالد در باد
آن درختم که ز دیدار نسیم برگ برگش کشد از دل فریاد
آن درختم که در این دشت سیاه روز و شب مویه کند با مجنون
همه دم ناله کند با فرهاد
آن درختم که به صحرای غریب
خفته در بستر دشت
رسته در دامن کوه
شاخه هایش حسرت
برگ برگش اندوه
تک درختم به دل بادیه ای آتشناک
که نه آبست در آنجا و نه آبادانی
برگهایم چون زبانی که بسوزد در عطش
روز وشب منتظر بارانند
نه درختم که من هیمه خشکی بی سود
نازم به آن دست که خیزد پی افروختنم
دیگر ای رهگذر، تشنه آب نیم
تشنه سوختنم
تشنه سوختنم
سلام بر نگهبان غنچه ها . شعر خیلی زیبایی رو نوشتید و واقعا به قول بچه ها بهتون میاد از این شعرهای قشنگ زیاد توی حیتا بذاری راستی ورود شما رو به حیتا تبرک مگم :gol:
سلام منم خوشامد میگم ورودتون رو به حیتا. از اسم و نوع نوشته هایی که میذارید بهتون میاد که معلم یا یه همچین شغلی داشته باشید. درسته یا نه؟ :VV: . در هر صورت خیلی خوش اومدین. :gol:
سلام به باغبان گلها،
من هم هرچند با تاخیر، ورودتون رو تبریک میگم.به قول بچه ها: خاش امین هوووووووو :gol در رابطه با شعرتون هم که دوستان به قدر کافی نظر دادن. منتظر نوشته های بعدیتون هستیم.
سلام بر مدیریت محترم وسایر اعضای خوش ذوق حیتایی سپاس گزارم از نظراتتون اما شماجناب مدیر نمیدانم چرااین همه شکوه وناله از زبان عزیزترین نعمت الهی ولی دل پر سوز وناله حکایت از شکستگی دل شیدایی است امید ان است مرحمتی کنند پیاله از دست ساغر هستی نصیبتان شود :YY: :ZZ:
وراستی پاییزان عزیز که هم اکنون به این فصل بسیار می ایید من که میدونم بعضی ها که حضورشون دراین جمع هم حس میشودگاف داده اند بعدا به خدمتش خواهم رسید :MM: :W:
اشتباه نکن عزیز دل. من فقط حدس زدم ولی حالا با این نظری که دادی حدسم به یقین تبدیل شد یعنی در واقع خودت گاف دادی اونم چه گافی! :YY: :OG:
@محمد امیدوار
شعر قشنگی بود جناب مدیر، میشه لطفا بگین شاعرش کیه؟
بله شاعرش آقای مهدی سهیلی هستن، با کمی تصرف در شعر