اب در باغ حیتا
صبحی چه دل دانگیز
افتاب شده یکدست
و ذهن من هنوز در خواب
و ندا مید هد جارچی ابادی
جوی حیتا هست امروز در نوبت اب
و میدانم من
باغ چه خشک است و بی تاب
نباشد موسم خواب
زدم به راه با شوق
صدای پای چهارپایم
انعکاسش در سنگچین ها
شده ردیف اوازی کوچه باغ
و رودخانه که میرود تا وعده گاه
چشم مفصل می شود از سرسبزی منظره ها
وهنوز در راهم
در حریم رود
در سکوت
در محضر اب در امتداد سایه ها
ارامشی ریخته در ذهن در جسم
ودر خویشاوندی رود
درختان گردو چه بلند چه پربار
و تاک انگوری که اویخته بر قامت سپیدار
و خورشید
رونقی شده بر سرشاری درخت
و اسمان چه ابی
افتابی ملایم
شاخه ها در نور
ریشه ها سرشار
تن زمین چه خنک
و من غوطه ور در ذهن در فکر
و چه زود
میگذرم از فصل سبز ثانیه ها
و بیلی که گاه گاه
میخورد بر شانه ی شاخه ها
و اینجا هم باغ ما
شاخه ها خم شده از حجم سیبها
و چه خشنود است باغ
که میدهد بمن سلام
میدهد بمن سیب
میشویمش در اب
تا بخورم با تب با تاب
باغ غرق در اب
من غرق در شور
چقدر از غصه ها میشوم دور ………………….
شعر قشنگی بود هرچند بعضی جاهاشو نفهمیدم مثل:چشم مفصل میشود،میگذرم از فصل سبز ثانیه ها!اون قسمت جوی حیتا در نوبت آب است هم خیلی قشنگ بود :SS:
سلام قشنگ بود
و ذهن من هنوز در خواب
و ندا مید هد جارچی ابادی
جوی حیتا هست امروز در نوبت اب
به نظرم اینجای شعر از همه قشنگ تر بود
البته من زیاد از شعر چیزی نمیفهمم ولی به نمی دونم چرا به نظرم شعراتون دیگه اون صلابت قبل رو نداره و به نظر میرسه یک جورایی داره از روی اجبار و خیلی سریع گفته میشه البته ببخشید باز هم میگم من نباید در این مورد نظر بدم.
سلام بر هم احدی اووی جگر گوشه ی بزرگوار.
یه جاهایی تعبیرات قشنگی داره مثلا اونجا که میگی«صدای پای چهارپایم انعکاسش در سنگچین ها» ادم رو ممیبره به صبحای کله ی سحر یا شبای دیر وقتی که با خر از دم تینگل رد میشدی و خلوت بود و بی سر وصدا و وقتی خر راه میرفت،مخصوصا از توی اب،صدای سمش که به سنگها میخورد میپیچید توی تینگل و یه صدای خاصی توی اون سکوت ایجاد میکرد.یا اونجا که میگی«و تاک انگوری اویخته بر قامت سپیدار»ادم میره به باغای تهروی و تاکهایی که توی اون باغای«دلجینگ»و شلوغ پلوغ و پر درخت و بی ثمر برای اینکه به نور برسن دست به دامان هر درختی میشن و خودشون رو میکشن بالا.
خدا قووت هوووووو
و ندا مید هد جارچی ابادی
جوی حیتا هست امروز در نوبت اب
یاد مرحوم علی شیطو و دیگر جارچیان ابادی گرامی باد
زیبا بود ولی به قول حامد خان . فکر کنم این اواخر خیلی تند تند شعر میگی و خیلی ویراستاریش نمی کنی
به نظرم در جمله “تا بخورم با تب با تاب ” به جای حرف ” با” حرف “و” قشنگتر میشه ” تا بخورم با تب و تاب”
سرکار خانم پونه سلام. تشکر از لطف شما و اما چشم مفصل میشود همان ارضای چشم از دیدن منظره هاست که کوتاهی از من بود در گذاشتن تشدید .و گذشتن از فصل سبز ثانیه ها همان لحظه های شاد در دامن طبیعت است که با گذر ثانیه ها از دست میرود .امیدوارم که مقبول افتاده باشد.
حامد خان سپاس . تشکر از لطف شما و در مورد عجله سرودن شعر میگوییم نه هرگز اینجور نیست من وسواس زیادی در کار میگذارم تا با سطح درک همگان برابری کند و سعی میکنم تا از استعاره هایی که مخصوص رودمعجن است و برای دیگر دوستان نا اشنا کمتر استفاده شود و خود این از جذابیت اشعاری در وصف روستا میکاهد. در هر حال به اندازه وسعمان میکوشیم تا دوستان بپسندند و شما نیز هم.
زمستان عزیز هم اوحد اوویی جان. اونایی که بقول تو خر سوار شدن و صبح زود از میون تینگل رد شدن با این ملودی اشنایند و اونو میفهمند به دسته ی غیر چگونه باید گفت.و یا اونایی که باغای تهروی را ندیدن ایا اویختگی تاک انگور را از قامت سپیدار باور میکنند. شایدم میگن ما هذیون میگیم. یا حق
نوه ی دگه درود . و اما در مورد ردیف بخورمش با تب با تاب و تبدیل ان به تب و تاب وزن هر دو را با ردیف قبلی بسنجی مانند /……در اب تب و تاب / حالا /….در اب با تب با تاب/ اب با تاب هموزن است ولی در تب و تاب این همخوانی بهم میخورد . موفقیتتان افزون
شعرهایتان نشان از عاطفه قوی شما نسبت به جزئیات روستا دارد. اما هر چه شعر تصویری تر باشد حس قویتری القا می کند. به جای «صبح دل انگیز» اگر تصویری از صبح خاص روستا بدهید دل انگیزتر میشود. مثلاً صبح خنک/ درای گله/ جیک جیک گلۀ گنجشکهاروی درخت.
به وزن شعر هم کمی بیشتر عنایت کنید. موسیقی بیداد میکند.
حالا برخی ویرایشها که به نظرم رسید:
صبحی چه دل دانگیز
افتاب شده یکدست
و ذهن من هنوز در خواب
و ندا مید هد جارچی ابادی
جوی حیتا هست امروز در نوبت اب (آی مالکان حیتا / امروز نوبت آب شماست)
و میدانم من (نگران بر می خیزم)
باغ چه خشک است و بی تاب (باغ خشکیده از تف تیر)
نباشد موسم خواب (نیست موسم خواب)
زدم به راه با شوق
صدای پای چهارپایم
انعکاسش در سنگچین ها
شده ردیف اوازی کوچه باغ
و رودخانه که میرود تا وعده گاه
چشم مفصل می شود از سرسبزی منظره ها
وهنوز در راهم (همچنان در راهم)
در حریم رود
در سکوت
در محضر اب در امتداد سایه ها (در بستر آب سایه ها می گذرند بر سر من)
ارامشی ریخته در ذهن در جسم
و در خویشاوندی رود
درختان گردو چه بلند چه پربار
و تاک انگوری که اویخته بر قامت سپیدار (حذف ی انگوری)
و خورشید
رونقی شده بر سرشاری درخت
و اسمان چه ابی
افتابی ملایم
شاخه ها در نور
ریشه ها سرشار
تن زمین چه خنک
و من غوطه ور در ذهن در فکر
و چه زود
میگذرم از فصل سبز ثانیه ها
و بیلی که گاه گاه
میخورد بر شانه ی شاخه ها (می خراشد)
و اینجا هم باغ ما
شاخه ها خم شده از حجم سیبها (
و چه خشنود است باغ
که میدهد بمن سلام
میدهد بمن سیب میدهد (سیب به من)
میشویمش در اب (می برم سیب را در آب)
تا بخورم با تب با تاب (تا گازی بزنم
باغ غرق در اب
من غرق در شور
چقدر از غصه ها میشوم دور …………………. (
می رسم: باغ سلام
در جواب باغ میدهد سیب به من
سیب را می شویم
«زندگانی سیبی است گاز باید زد»
خسته نباشید جناب جگر گوشه باز هم قشنگ بود من چند ساله باغهای تهرو نرفتم ولی زمانی که رفتم اون اویختگی تاک با سپیدار وحتی درخت بادام را دیده بودم وصدای پای خر را در باغهای تهروی یادم است واقعا لذت بخش بود یادش بخیر اون قدیما فامیلی میرفتیم باغهای تهروی برای بادام ریزی والوچه ریزی واقعا یادش بخیر فقط خاطراتش مانده :R:
به نظر من که خوب بود، از دل برآمده بود ، لاجرم بر دل نشست.
باغ غرق در اب
من غرق در شور
چقدر از غصه ها میشوم دور
این یکی رو خیلی از نزدیک حس کردم، وقتی به یه باغ تشنه آب میرسونی، اونوقت در دل از شادی باغ شوری حس میکنی.
ناشناس خوش ذوقی هم داشته ایم، که بسیاز زیبا شعر رو حلاجی کرده اند.
به گمونم اون ناشناس صاحب ذوق دکتر فتوحی هستند
ناشناس اشنا درود بر تو. بسی سپاس وصدها درود از همه ی رهنمود تو چه بسا که درست و بجا بود. باز هم به ما سر بزن . باشد که بیاموزم از تو اداب ادب را. حق دوستدارت
سر کار خانم سهراب سپهری خویش گرامی درود بر تو و ارادت تو . بله درسته یادش بخیر عصر طلایی خاطرات ما که به غروب انجامید.
اقای امیدوار عزیز سلام و صد درود و تشکر از الطاف عالیه ی شما. چه خورسند میشوم که گفته ی ما بر دل شما و دیگر دوستان بنشیند. باغ دلتان همیشه سیراب
ناشناس دوم درود بر تو .برگها میریزد/مادرم صبحی میگفت.موسم دلگیری است/من به او گفتم.زندگانی سیبی است گاز باید زد با پوست. سهراب سپهری
بابا چه هنر داشتی ما خبر نداشتیم
گرمسارچه خبر؟
همولایتیات خوبن؟
بسیار عالی جناب جگر گوشه.چند وقت پیش جگر گوشه رو شناختم یعنی فهمیدم کی هستین و امروز که شعرتون رو خوندم فهمیدم که شما رو نمیشناختم یعنی چند ساله شما رو میبینم اما اصلا روحیاتتون رو نشناختم که البته شاید این مربوط به دور بودن شما و سر زدن به فامیل هرازگاهی میشود. من هم در شعر تخصصی ندارم اما همینقدر فهمیدم که در این هنر زیبا هنرمندید. به هر حال خوشحالم که از طریق حیتا با رودمعجن در ارتباطین. به امید موفقیت روزافزون شما :gol: :gol:
ای احمدته ورمه گوف ذوقی شعری بالای دری مو بهور نمه کیردم ای ول سهراب رودمعجن اگه به قول بعضی دوستان ارایه هارو رعایت کنی شعرات طرف دار بیشتری پیدامی کنه
:ZZ: :U: :BB: :gol: