گفتگو با دکتر محمود فتوحی (۳)
در دو قسمت قبل متن گفتگو با دکتر فتوحی را مطالعه فرمودید. در این قسمت رزومه علمی ایشان + مطالب کوتاهی در خصوص رودمعجن و ۲ عکس ارسالی از سوی ایشان را ملاحظه خواهید کرد.
۱- یک نکته تبارشناسی رودمعجنیها
مستحضر هستید که رودمعجن تاریخ مبهم و ناشناخته ای دارد. یعنی ما سند و مدرک تاریخی گویایی از نیاکانمان و زادگاهمان نداریم. بنده هم تلاشهای بسیار کردهام و اسناد مبهمی فقط تا دورۀ حاجی لطفعلی (یکصد سال پیش) و دورۀ مشروطه یافته ام که هنوز از اعتبار آنها مطمئن نیستم. اما رودمعجنیها اصالتا نیشابوری هستند:
دلیل اول : پرسیده اید چرا قدیمیها به آبشار می گویند «پای چاه»؟
این نامگذاری نشانگر مهاجرت رودمعجنی ها از چشمۀ زندگانی دربی یا کدکن به جایگاه فعلی است. کسی که نخستین بار این نام را بر آبشار ۲۹ متری رودمعجن گذاشته است از بالا آبشار را دیده یعنی از دربی و یا از گوگدره آمده. و وقتی بالای آبشار ایستاده آن را به شکل چاه دیده است.
دلیل دومی که امکان مهاجرت رودمعجنی ها را از نیشابور و کدکن به چشمۀ زندگانی و سپس رودمعجن فعلی قوی می کند همسانیهای گویش و نشانه های زبانشناسی است . گویش رودمعجن با کدکن و نیشابور نزدیک است و کمتر به گویش مه ولات و گناباد و بجستان و …
بسیار خوشحالم از حضور آقای دکتر در حیتا
از دوستان شاخص هم کمال تشکر را باید داشت
خسته نباشین به همه تلاشگرا
ادرس عکسها رو هم قید فرمایین، البته من فکر کنم از محله کهنه باشه :gol:
سلام جناب دکتر
واقعا مطالبتون جالب و در خور توجه بود از گروه شاخص هم تشکر میکنن چون بنظر من از جناب دکتر و امثال ایشان که در بین رودمعجنی ها خداروشکر زیاد هستن باید کمال استفاده وبهره گیری های فراوان را کرد
بسیار عالی! خیلی خوبه که نوشته های جناب دکتر به اطلاعات رودمعجنیمون اضافه میکنه و در حقیقت جنبه رودمعجنی وبسایت رو تقویت میکنه. کاری که شاید تا قبل از ورود ایشان کمتر بهش پرداخته بودیم البته حق هم داشتیم چون بزرگانی مثل ایشان خیلی بیشتر در این زمینه میتونن کار کنن تا امثال ما! دستتون درد نکنه آقای دکتر. من که خوندن مطلبهای مربوط به قدیم رودمعجن و چگونگی پیدایش اسمها و … رو خیلی دوست دارم. :gol: :gol:
کوتاه مختصر ومفید ممنون از اطلاعات جالبتون :gol:
۱-من همیشه وقتی به کجراه فکر میکردم اسمش رو (kaj ra) استدلال میکردم و بنظرم این ریشه نزدیک تر به واقعیت باشه. هر چند اون سند هم اهمیت زیادی داره و اون ریشه رو تقویت میکنه.
۲- در خصوص گیاه پزشکی خانم فتوحی بنده از یکی دونفر از قدیمی تر ها که سوال کردم تبحر ایشان را تایید کردند.
۳-عکس ها هم واقعا سنتی و زیبا هستند.
با تشکر از جناب دکتر و گروه شاخص
در خصوص تاریخ رودمعجن و پیوند آن با نیشابور ، یک نقل قول که زیاد بر سر زبانها است و رد پای آنرا در افسانه ها و قصه های مادر بزرگها می توان یافت اینست که می گویند زمان حمله مغول به نیشابور که جزئیات آنرا در کتابهای تاریخ زیاد خوانده اید ،از آنجا که حملات مغول بسیار وحشیانه و همراه با قتل و کشتار و ویرانی بوده است ، گروهی از مردم نیشابور از ترس مغول و برای حفظ جان خود خانه و زندگی را رها کرده و به کوههای اطراف پناه می برند . عده ای از آنها به محل زندگانی می رسند و همانجا سکنی می گزییند ( آثار پیدا شده در زندگانی و گفته های کشاورزان آن مناطق مؤید این مطلب است ) این افراد بعد از مدتی زندگی در آنجا قصد عزیمت به مناطق بهتر و خوش آب و هواتر را می کنند . می گویند گروهی از اینها به رهبری شخصی به نام معجن وقتی که به محل فعلی رودمعجن می رسند ، همانجا را برای زندگی انتخاب کرده و تشکیل یک روستا را می دهند و نام آن محل را به نام شخص معجن و بخاطر وجود رودخانه رودمعجن می گذارند.
به نظر خود من هر چند ممکن است وجه تسمیه کلمه رودمعجن بر اساس این گفته از اعتبار کافی برخوردار نباشد اما روایت تاریخ رودمعجن و انتساب آن به زمان حمله مغول و پیوند با نیشابور به نظر بنده جای شک و تردید ندارد . و شباهت فراوان لهجه نیشابوری ها با رودمعجنی ها می تواند یکی از دلایل اعتبار این روایت باشد.
ضمن اینکه همیشه در افسانه ها و قصه ها نیز رد پایی از واقعیت را می توان یافت و اینرا جناب دکتر بهتر می توانند توضیح دهند.
راستی یکی دیگر از گیاه پزشکهای مشهور رودمعجن به مادر بزرگ مرحوم اینجانب زن حجی مراد نیز می توان اشاره کرد . ایشان در این زمینه تبحر زیادی داشتند و برای هر بیماری یک داروی گیاهی داشت . امکان نداشت بیماری به ایشان مراجعه کند و ناامید برگردد. ایشان انواع داروهای گیاهی که ما تا بحال ندیده و نشنیده ایم در گنجینه داروهایش داشت . یادم است گاهی اوقات ما همراه ایشان به کوه می رفتیم تا در جمع آوری گیاهان به ایشان کمک کنیم . ایشان با اینکه پیر بودند و توان چندانی نداشتند اما خیلی بهتر از ما کوهها را بالا می رفتند و گیاه جمع می کردند. و تا آخرین لحظات عمر هم از این کار و خدمت به مردم دریغ نکردند
خداوند ایشان را غریق رحمتش فرماید و با شهیدش محشور نماید.
با تشکر از جناب آقای دکتر و گروه شاخص.اطلاعات جالبی بود.
اینکه چرا ما به ابشار میگیم پای چاه نکته ی خیلی ظریف و جالبیه که شاید خیلی از ما تا حالا اصلا بهش فکر نکردیم.یعنی اینقدر برای ما بدیهی بوده که هیچ وقت همچین سوالی برای ما پیش نیومده که چرا به ابشار میگیم پای چاه و اصلا چه سنخیتی بین چاه و ابشار میتونه باشه.
در مورد گگ دره اگر سند مکتوبی در این مورد هست(مثل کجراه که کاسه راه بوده)که قطعا میشه همون کبک دره رو قبول کرد اما اگر سندی نیست و این برداشت شما از اسم این منطقه است من فکر میکنم این منطقه،گرگ دره(گورگ دره در لهجه ی خودمون) بوده که به مرور زمان شده گگ دره.به چند دلیل:
۱-کلمه ی گورگ (gurg)به گُگ(gog) نزدیکتر است تا کلمه ی کَوگ(kavg). اگر بپذیریم که وقتی کلمات میخواسته اند از زبان رسمی وارد زبان کتابت شوند تغییر شکل میداده اند باز هم “گرگ” شدن کلمه ی “گُگ” باور پذیر تر است تا اینکه کلمه ی “گگ” تبدیل به “کبک” شود
۲-نامگذاری هر منطقه ای حکمتی داشته و دلیلی.اگر “گگ دره” واقعا”کبک دره” باشد پس باید این دره(که از سمت راه ابشار که به دربی میروید به یک دوراهی میرسید سمت راست به افقی و مابقی زمینهای دربی ختم میشود تا زندگانی و سمت چپ به گگ دره)مقدار قابل ملاحظه ای کبک داشته باشد و یا حد اقل در قدیم باید اینطور میبوده.اما چه در زمستان که مردم با دست خالی به”کوگ” میروند و چه در بهار و تابستان که بعضی با پهن کردن دام به شکار کبک میپردازند از”گگ دره” بعنوان مکانی که محیط مناسبی برای شکار کبک باشد یا کبک زیادی در ان زندگی کند استفاده نمیکنند.من تا جایی که خاطرم هست تا حالا از کسی(حتی از قدیمیها) نشنیده ام که “گگ دره” کبک زیادی داشته باشد یا به داشتن کبک زیاد معروف باشد
۳-این دو علت سلبی بود اما علت ایجابی.”گگ دره” به علت اینکه نسبت به مابقی زمینهای دربی فاصله ی کمتری تا ده دارد(از راه ابشار به سمت دربی نزدیکترین زمینها به ده است) در نتیجه برای چرانیدن گوسفندهای گله مخصوصا در فصل بهار که گوسفندها را هر صبح باید برای دوشیدن شیرشان به”دنگا”(دامگاه) بیاورند و بعد از دوشیدن شیر دوباره به چرا ببرند محیط مناسبی بوده و میباشد.در نتیجه در فصل بهار گوسفندهایی را که به دربی میبرند اکثرا در حول و حوش همین منطقه میچرانند چون مابقی جاها فاصله ی زیادی تا دامگاه دارد و گله مدام باید در امد ورفت باشد.در اینجور وقتها چوپانها مکانی را انتخاب میکنند ک نزدیکترین فاصله تا دامگاه را داشته باشد و از طرفی برای چرای گوسفندها هم قابلیت کافی را دارا باشد و گگ دره هردو شرط رو کم و بیش دارا میباشد.جایی هم که گوسفند برای چرا برود(مخصوصا در فصل بهار که زمستان تازه به سر رسیده و گوسفندها بعد از سه ماه دوباره شب را بیرون از خانه میگذرانندو این فرصت خوبیست برای گرگها که در سه ماهه ی زمستان از شکار گوسفندها محروم بودند)لاجرم گرگ هم فراوان است.همانجور که اشاره شد چون این منطقه اکثرا در بهار مورد استفاده ی گله قرا میگرفته و گرگها در بهار بعلت دوره ی سه ماهه از شکار گوسفند و نیاز شدید به غذا به خاطر زاد و ولدشان زیاد و در دسته های شش هفتایی به گله میزنند لذا گمانم این منطقه توسط چوپانها به گرگ دره معروف شده
۴-دلیل دیگر اینکه، اگر به گگ دره رفته باشید به چند علت مکان خوبی برای گرگهاست.هم به علت نزدیکی به ابشار و کوههای ابشار که کوههای صعب العبوریست و مناسب حال گرگها و هم به علت اینکه گله خیز است و عذای گرگ هم گوسفند گله است.
البته اینها فقط حدسهای من بود در بارهی نامگذاری اینجا.
اشارات جالبی بود، اوایلی که حیتا راه افتاده بود، یک بحث جالبی درباره آشنایی با مکان های مختلف رودمعجن و علت نامگذاری اون ها پیش اومد و هر کدوم از اعضا نام چند مکان رو با تفاسیر خودشون نوشته بودند، با خوندن این مطلب و نظراتش یاد اون دوره افتادم.
در مورد کچرا و گگ دره، من هم با قول کچ راه و گرگ دره موافقترم، اما نکته ای که هست و خود دکتر هم بهش اشاره کرده ، شیوهی لفظ قلم نویسی یا به گویش رودمعجنی «شهری شکستن» ، با عث شده همچین اتفاقی بیفته، یعنی دنبال یک واژه خیلی شهری میگشتن که به این واژه ها نزدیک باشه و نتیجه کار این شده!
یادمه اون اوایل که از رودمعجن اومده بودیم به تربت هنوز در برزخ لهجه رودمعجنی و کتابی بودم ، وقتی دیدم به “اَو” میگن “آب” و به “نو” میگن “نان” ، حدث زدم که شهری گپ زدن نباید کار خیلی سختی باشه ، این طرز فکر باعث بوجود آمدن واژه هایی شد که نه رودمعجنی بود و نه شهری ، میتونم حدث بزنم که جقدر موجبات خنده معلم هام رو فراهم میکردم!! :YY: یادمه چند هفته قبل از اینکه بریم شهر داشتم تمرین شهری گپ زدن میکردم ، و از معدود خاطره هایی که کامل تو ذهنم مونده این بود که رفتم به خمپشو و به مادرم گفتم:” ننه ، ننه هو، نگا کو ، یاد گروفتوم ، آب میوم …” یادش بخیر!
قسمت پای چاه واقعا جالب بود، بار اول بود که این تفسیر رو شنیدم و به نظرم کاملا درسته.
ممنون جناب دکتر ، و منده نباشین بچه های گروه شاخص.
با تشکر از آقای دکتر و گروه شاخص. عکسای خیلی قشنگی بود . :SS:
از اطللاعات و عکسهای زیبای آقای دکتر متشکرم، دوست داشتم بدونم ایشون اطلاعاتی راجع به پیشینه ی همسایه های مجاور خودشون یعنی حصاریها ندارن؟
عکس کوچه: روبروی بهداری که به خانه غلام ازغندی منتهی می شود.
عکس دیگدونا: مطبخ (مودبخ)خانه پدری کاروند است.
با تشکراز شما فرهیختگان به خصوص جناب دکتر فتوحی،خاطرات من همه مربوط به خیلی سال پیش است که به خصوص با خاله عزیزم داشتم.انشاالله دوباره رودمعجن همانقدر آباد باشد.ولی هرموقع یاد آبشار،باغ هاوبامهای پر آلوچه،رخت وظرف شستن کنار ته روی وبالا رفتن ازتپه ها و منظره قرپچ ها و… می افتم اشکم در می آید.هر موقع وارد ده میشدی همه خانم ها دورت می کردن که دخترکیی؟وآن قدر تند تند احوال پرسی میکردن که درجواب می موندی وآخر هم میگفتند احوالپرسی بلد نیه یا از ادم به دوره؟ :OL: :gol:
به یاد الاغ ها ی مفیدبرای محیط زیست که جاشون رو به موتور های آلاینده داده اند:
خری آمد به سوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا : ای پسر جان تورا من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشگل
خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمودو پشتکی زد
بگفت : مادر به قربان نگاهت به قربان دوچشمان سیاهت
خر همسایه راعاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت:مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دوتا پالان خریدند پای عقدش یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است درقبیله
خر دانا کلام خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضائی به عقد این خر خوش تیپ در آیی
یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عرعر کنان شادی نمودند به یونجه کام خود شیرین نمودند :ZZ: :ZZ: :gol: :gol: :U: :U: