مجتبی عبدالهی 4701 روز پیش
بازدید 89 ۵ دیدگاه

الیاس (قسمت سوم)

  

                 بهار ۱۳۸۷- هتل بزرگی در تهران

عاقد : برای بار سوم می پرسم  ، دوشیزه مکرمه سرکار خانم عطیه سلطانیان آیا بنده وکیلم شما را به مهر معین شده –یک جلد کلام الله مجید ،  آینه و شمعدان ، ۱۹۸۹ سکه بهار آزادی  ، ۱۹۸۹ شاخه گل رز زرد –  به عقد دائم آقای الیاس راد در آورم. آیا وکیلم؟

عروس : با اجازه بزرگ تر ها . بله………………………..

 بعد از دقایقی الیاس از اتاق عقد اومد بیرون و دوباره توی جمعیت به این طرف و اون طرف نگاه می کرد . انگار دنبال کسی بود اما پیداش نمی کنه . با موبایلش وارد لیست گروه ده نفره شد اما به هر کدوم که زنگ می زد موبایلش خاموش بود.فقط موبایل کیوان روشن بود ، اما اونم چند تا زنگ خورد و قطع کرد و بار دوم موبایلش خاموش بود. الیاس مجبور بود ظاهر رو حفظ کنه اما درونش غوغایی بود.

 هم زمان با عروسی  اعضای گروه ده نفره بدون حضور الیاس تو خونه حمید آقا دور هم جمع بودند.

حمید آقا : ناراحت نباشید بچه ها . به نظرم این بهترین تصمیم بود . ما  تا حد توانمون تلاش کردیم تا خیلی چیز ها رو به الیاس بفهمونیم اما اون نمی خواد بفهمه. اون هنوز سرش به سنگ نخورده . به نظرم بهترین کار بعد از این همه مدت تلاش  ، قطع رابطه با الیاسه .

کیوان : منکه دیگه اصلا نمی خوام ببینمش . اصلا حاضر نیستم دیگه اسمشم بیارم.

عروسی تموم شد و تمام شب الیاس تو فکر بود. عطیه چندین بار پرسید الیاس چیزی شده ؟ الیاس هم می گفت نه . فقط امروز خیلی خسته شدم.  الیاس اون شب خیلی کم صحبت کرد و همش تو فکر بود . افکاری که یک لحظه هم دست از سرش بر نمی داشت .

اون شب بعد از جلسه کیوان خصوصی به حمید آقا گفت : دفتر خاطرات اون پسره هنوز  دسته منه . میگید باهاش چیکار کنم ؟

حمید آقا : الیاس رو می گی؟ مگه قرار نشد بهش بدی ؟ من نظرم همونه که گفتم ، اون خاطرات شخصیه خودشه و باید برسونی بهش. اصلا نتاید دست کسی بیفته.شاید دوست نداشته باشه خونده بشه. تصور کن حاطرات خودته . دوست داری بقیه بخوننش؟ اون در دوران دوستی  بهت اطمینان کرده و به تو سپرده تو نباید از اطمینانش سوء استفاده کنی . به نظرم براش پست کن .

کیوان : نه حمید آقا . فکر نمی کنم دیگه به این خاطرات نیاز داشته باشه. آخرین بار بهم گفت نابودشون کنم.

حمید آقا : پس حتما باید نابودشون کنی.

کیوان : چشم حمید آقا. فکر کنم این بهترین کاره .

کیوان از حمید آقا خداحافظی کرد و رفت اما توی دلش وسوسه خوندن خاطرات بدجوری اذیتش می کرد  . وقتی رسید خونه نصفه شب بود . با وجود خستگی زیاد رفت سراغ خاطرات . خاطراتی که۵ تا تقویم رو شامل می شد.تقویم های سال ۱۳۸۲- ۱۳۸۳- ۱۳۸۴-  ۱۳۸۵و ۱۳۸۶. خاطراتی که روزانه الیاس یاد داشت کرده بود . بعضی روز ها خاطره ای نداشت اما بعضی روزها خاطراتش طولانی شده بود و چند صفحه رو پر کرده بود . اون شب  کیوان از خستگی روی خاطرات خوابش برد و صبح  همه رو گذاشت توی کمد و رفت.

برچسب‌ها:,

نظرات کاربران

با نظرات خود، ما را در ادامه مسیر راهنما باشید.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

  1. خسین مرادی گفت:

    خبر بسیار تاثر برانگیزی بود به قول شاعر : اگر آه تو از جنس نیاز است…. در باغ شهادت باز باز است

  2. حسین مرادی گفت:

    الهی منصف به داستان نری ای نظرو مو بری (فقط برای شغال آباد ) مدایم کی یکدفعه نمدنم از کجه سر و کلت پیدا رفت و همه چیز قاطی پاتی رف


    آقا بنده بی تقصیرم. عفو بفرمایید.در مورد اصطلاح پاتی هم کمی توضیح بدید بد نیست.

  3. شغال اباد وشرکا(نوروز گل گل سابق) گفت:

    داستان داره خانم مارپلی میشه منصف.قسمت قبل توی سر تینگل و در حال امدن یه دختر خر سوار تموم شدو یهو توی این قسمت کات کردی به ازدواج الیاس اونم با ۱۹۸۹ تا سکه!!!!.داستان داره هیجان انگیز میشه.ما منتظر چهارمیش هستیم همچنان!


    منصف:
    خدمت یو عرض کنم که خوشحالم که متوجه تعلیق داستان شدی و شب و روز از خماریه این تعلیق خوابت نمی بره.هم اتاقی هات شاکی شدن ها .

  4. پاییز گفت:

    ازهمه مهمتر ۱۹۸۹شاخه گل رز آنهم ازنوع "زرد "ازهمه مهمتر بود.محبت خیلی عمیق بوده؟!منتظر ادامه اش هستیم


    منصف:
    آخه همون طور که می دونید در مناسبات عقشولانه هر رنگ گل رز یک کاربرد و تعبیری دارد . اینجاش اون مدلی بود.

  5. ای بابا ، تا دیدی من آخر داستان رو حدث زدم سریع آخرش رو تعریف کردی ؟!
    حالا وسطش رو حدث میزنم
    اینا که هنوز همشون زندن ، قرار بود یکیشون بمیره که!


    منصف:
    حیف چون اکثر داستان نوشته شده نمیشه عوضش کرد وگرنه مرتبا مطابق با نظرات تو تغییرش می دادم .